آرسنآرسن، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

آرسن مرد شجاع و قهرمان ما

عکسهای 8 ماهگی ات

  عسلکم ، عشق خالـــــــــــه واسه خودت مردی شدی خاله 8 ماهه شدی قربونت برم .شیطنتهات که تمومی نداره اما همین شیطنتهای تو هستش که به زندگی ما رنگ و بوی تازه میده .مثلا وقتی میگم به خاله دست بده دستتو میاری جلو محکم دستمو فشار میدی یا وقتی میگم خالــــه اومد اومد آرسن رو بخوره زودی فرار میکنی عین جت میدونی عاشق چه لحظه ای هستم وقتی مامان سولی رو محکم بغل میکنی عاشق دیدن اون لحظه ام چون عشق واقعی رو نظاره میکنم کافیه یه روز تورو نبینیم ،وقتی منو خاله شادی رو میبینی چنان ذوقی میکنی چنان آآآآآآآآیی میگی انگار 1 ماهه ندیدی مارو ،بعد خونه رو از وجدت هی دور میزنی کلمه های جدید که یاد گرفتی ببه این کلمه رو هی تکرار میکنی ...
26 تير 1392

عکسهای 6 ماهگی ات

  عزیز دل خاله داری حسابی بزرگ میشی هر روز شیطونتر میشی ،کارهای جدید ،رفتارهای جدید نشون میدی .اینم بگم خیلی شیطون بلایی به خاله شادی کشیدی هر شیطونی رو از اون یاد میگیری چه صداهایی که با هم در نمیارین اون هر چی صدا درمیاره تو هم پشت سرش یاد میگیری و در میاری .غذا رو فقط با خاله شادی میخوری وقتی من بهت غذا میدم تو دهنت نگه میداری بعد یه هویی پرت میکنی سمتم همه لباسها اینا کثیف میشه.تازگی ها یاد گرفتی 4 دست و پا حرکت کنی به زورم که شده خودتو به هدفت میرسونی بیرون رفتنی همه دخترا عاشقت میشن میان اجازه میگیرن بوست کنن بغلت کنن از الان کلی طرفدار داری اونروزی تو یه مغازه مشغول دیدن لباسها بودیم که یه هویی دیدیم روسری یه دختر...
19 ارديبهشت 1392

عکسهای 5ماهگی ات (البته با تاخیر)

سلام به همه دوستای گلمون بالخره بعد از مدتها دوباره ما آپ شدیم ،توی این مدت که نبودیم همه دوستامون لطف کرده بودن برامون پیام گذاشته بودن جا داره از همشون تشکر کنم و همشون رو میبوسم خیلی دوستتون داریم عسل خاله واسه خودت یه مردی شدی، هر روز بزرگتر میشی، شیطونتر میشی، چند وقت که نبودم نتونستم عکسهات رو بذارم از کارهات بگم از شیطونی هات، جیگرم داری دیوونه ام میکنی عاشقتــــــــــــــــــــــیم از کارهات بگم که این چند وقته یاد گرفتی عاشق اینی که صدا در بیاری مخصوصا هی بگی مـــــــــــا /بــــــــــآ/ ave/ خاله شادی میگه قراره ببریم توی تبلیغات ave بازیت بدیم اونقدر صدا درمیاری که گاهی صدات میفته سرمون یاد گرفت...
9 ارديبهشت 1392

اولین عید آرسن (سال 92 )

  عکسهای سفره هفت سین (سفره هفت سین رو خاله شادی و فرناز درست کردن)       آرسن کنار سفره هفت سین          اینم عیدهایی که بهت دادن بیشتر پول بودن دست همه درد نکنه شرمنده کردن تو هم پولدار شدی عیدی عمه رحیمه عیدی عمه فرزانه   عیدی دختر عمه یگانه   این اسباب بازی موزیکالت رو خیلی دوست داری وقتی دستت میگیری دکمه هاش رو میزنی هیجان زده میشی تا از دستت میگیریم ناراحت میشی با دستات میکشی سمت خودت ،اینجا هم داری باهاش بازی میکنی     این اردک مال بچه گی ما هستش ،تو عاشق...
11 فروردين 1392

آخرین روز از سال 1391 و لباسهای عید آرسن کوچولو

عزیز دلم الان که این مطلب رو برات پست میذارم آخرین روز از سال 1391هستش و داریم کم کم این سال رو بدرقه میکنیم و قدم تو سال جدید امیدهای تازه ،خوشحالی های تازه میذاریم .چه زود گذشت یه سال ،سالی که با شورو شوق اینکه تو به دنیا میایی شروع شد هر روز شاهد بزرگ شدن تو توی دل مامانیت بودیم هر روزمون  با گفتن از آرزوهامون با تو گذشت یه سالی که گاهی وقتا خوشحال شدیم گاهی وقتا ناراحت بعضی از عزیزانمون رو از دست دادیم شاهد شادی های عزیزامون و خودمون شدیم بالخره هر چی بود این سال هم مثل سالهای دیگه گذشت .اما بزرگترین تحول زندگی ما به دنیا اومدن تو بود ،تو بزگترین نعمت و موهبت خدا برا ما هستی تو که با اومدنت به زندگی ما رنگ دادی،امسال با به دنیا او...
3 فروردين 1392

عکسهای 4 ماهگی و 4شنبه سوری

عزیز دل خاله این چند روز اونقدر سرم شلوغ بود که وقت نکردم وبلاگت رو آپدیت کنم ،واسه او عکسهای 4 ماهگی ات موند، واست توی این پست میذارم با کمی تاخیر .البته خاله جون فضا نوردت کرده بودم و مامان سولی گذاشته بود برات از کارهای جدیدت بگم که شیطون شدی وقتی مامان سولی یه روز نمیاره خونمون قهر میکنی کل روز گریه میکنی بی حوصله میشی توی یکی از همون روزا که مامان سولی نیاورده بودتت شبش رفتیم خونه شما تا منو دیدی اول روت رو برگردونی بعد زدی زیر خنده و کلی شیطونی کردی وقت اومدن به خونه گفتم خاله میرم صبح میایی بازی کنیم با سیلی محکم کوبوندی دم گوشم انگار دلت نمیخواست برم وقتی دمر میشدی یه دستت میموند زیر شکمت زور میزدی نمیتونستی دربیاری اما از 12/...
24 اسفند 1391

آرسن و کتاب خوندنش

جیگر خاله ماشالله هر روز که میگذره شیطونتر میشی از رفتارهای جدیدت بگم یکیش اینه وقتی دایی سیامک میاد دنبالتون تا سوار ماشین میشی فرمون ماشین رو میگیری یعنی داری ماشین سواری میکنی یکی دیگه اینه که دایی سیامک میگیره جلوی آینه به خودت نگاه میکنی خجالت میکشی میزنی زیر خنده بعد قایم میکنی خودت رو وقتی وارد جایی میشی که برات ناآشنا هستش همه جارو ورانداز میکنی دیگه همه رو میشناسی اونروزی بیرون بودیم تو، تو بغل آننه جون بودی همه گفتن ماشالله چه نی نی ساکت و آرومی تا چشت به من افتاد یه جیغ زدی خودت رو پرت کردی سمت من مامانی و بابایی بار اول بود که تو رو گذاشتن پیش ما رفتن بیرون اصلا شیطنت نکردی یه کم بازی کردی بعد گرفتی خوابیدی الهـــــــــــــ...
7 اسفند 1391