آرسنآرسن، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

آرسن مرد شجاع و قهرمان ما

اومدن به خونه

قرار بود 91/8/10 یعنی 4شنبه مرخص بشین و تو بیایی خونه.صبح رفتیم خونه تون با خاله شادی خونه رو تزیین کردیم ناهار رو آماده کردیم بعدش خاله شادی موند خونه من و بابایی و دایی سیامک رفتیم بیمارستان. بعد اینکه معاینه ات اینا انجام شد ترخیص شدین.اومدیم خونه خاله شادی اومد بدرقه ات بعد من و آننه جون بردیمت حموم وای چه جیغ و دادی راه انداختی قرمز قرمز شدی از بس گریه کردی بعد حموم از خستگی گرفتی خوابیدی تا شب دایی سیامک اومد فوری بیدار شدی میخندیدی خاله فدات بشه جیگر من شب میخواستیم بیاییم خونه نمیتونستیم ازت جدا بشیم عاشقت شدیم جیگرم. عکسهایی از اومدن به خونه کادوی خوش آمد گویی به خونه ...
11 آبان 1391

روز میلادت

  ٩١/8/9 ساعت 5.30 بود از خواب بیدار شدیم زنگ زدم به مامان سولی از استرس نخوابیده بودن،آننه جون هم خونه شما بود.خاله جون از استرس من وخاله شادی نتونستیم صبحانه بخوریم من و خاله شادی با دایی سیامک راه افتادیم اما من از استرس و هیجان کم مونده بود از حال برم خاله شادی بهم آرامش میداد که یه وقت سولی تورو اینجوری میبینه اونم استرس میگیره. توی راه مامان اینارو دیدیم که اونا هم راهی بیمارستان شدن 7.30بود رسیدیم بیمارستان ،بیمارستان خیلی سختگیری میکردن گفتن فقط یه نفر اجازه داره همراه بیمار باشه جلو در اتاق عمل . مامان سولی رو بردن اتاق لیبر تا آماده اش  کنن من و آننه جون و خاله شادی هم رفتیم تخت مامان سولی رو برا بعد عمل آماد...
11 آبان 1391
1