عکسهای 18 ماهگی ات
فندق خاله 18 ماهه شدی و خاله با کلی عکس اومده تا از رفتارهای اینروزات بگه البته با یه کم تاخیر چون دیگه فصل بهاره و خاله عاشق این فصله و کمتر وقت میکنه به وبلاگت سر بزنه.
از مهمترین وقایع این ماه بگم که از شیر گرفته شدی اونم خدارو شکر بدون دردسر ماجراش اینجور میشه که میخوایی شیر بخوری مامان سولی میگه اَخی شده و دیگه سراغ شیر نمیری 3 شب بیتابی کردی و تا صبح یه کم ناله و رازی میکردی ولی بالخره تموم شد و تونستی با یه کم بهونه گیری ها با این موضوع کنار بیایی و این یه اتفاق خوب بود چون بعد از شیر گرفتن شدن شروع کردی به غذا خوردن و الان خودت قاقا میخوایی، به قول خودت همش قاقایی و میخوام میخوام
اما از شیطنتهای این ماه میخوام به روایت تصویر در ادامه میخوام تعریف کنم
حالا بریم سراغ عکسهای 18 ماهگی که تم مینیونها رو انتخاب کردم چون برام جالب بودن تو هم خیلی خوشت اومد
هـــــــــــــــورااااااااااا آرسن ما 18 ماهــــــــــــه شد
تزیینات 18 ماهگی تدارک خاله
اما کیک 18 ماهگی که انتخاب خاله ها بود
کاپ کیک ها و دسرها دستپخت مامان سولی
نگین چرا خندونم؟چون که شدم 18 ماهه
هورااای 18 ماهگی این هورا با بقیه هوراهام یه کوچلو فرق داره بلندتره هورررررررررررااااااااا
یه کم اخم اول کار خوبه ،تحویلم میگیرن
یه ژست مخصوص 18 ماهگی بگیرم ،خب آماده ام ،حالا عکس رو بگیر خاله
اینم اثبات 18 ماهگی ام
تا خاله عکسم رو بگیره من ناخنکم رو زدم
قیافه رو داشته باشین خیلی مظلومم مگه نه؟
منم مینیون شدم ، بهم میاد
یه کم استراحت میچسبه
و 100 البته شیطنت بیشتر میچسبه
کیک با شمع ظاهر شد و شوق و ذوقم قابل تحسینه
بیا شمعهارو فوت کن که 100 سال زنده باشی
و حالا نوبت فوت کردن شمع ها
اینا چقدر با مزه ان ،به خودم رفتن
امروز خیلی خوشحالم من
و یه ژست با عینک مینیونی
و ختم مجلس و ناراحتی من
و اما هدیه های 18 ماهگی که مامانی و بابایی مهربون واست گرفتن
و یه ست سرویس غذا خوری برا تشویقت به غذا خوردن که از شیر گرفته شدی
و در پایان خونه رو که بهم ریخته بودی، تو جارو کشیدن کمک کردی و منم شکار لحظه کردم آخه خیلی تمیز و مرتبی تا یه دستمال گیرت میاد میزهارو تمیز میکنی به دایی سیامک رفتی از این بابت
حالا بریم سراغ ماجراهای این روزات
یه روز که با خاله شادی از باشگاه برگشتیم دیدم خونه ما هستی و مامان اینا تو اتاق سبزی پاک میکنن ما رفتیم اتاقمون واسه تعویض لباسهامون فکر کردیم پیش مامان اینا هستی، بعد 5 دقیقه اومدی اتاق ما و با اصرار خواستی تا نانای بذارم تا برقصی و یه خنده موزیانه داشتی خلاصه خاله شادی رفت آب بخوره تا میره میبینه در یخچال بازه و یه کم اونطرف تر با این صحنه مواجه میشه بله ،شما تخم مرغ رو از یخچال برداشتی و شکوندی ولی اینجاش جالب بود پوستشون یه سمت بود زرده یه سمت دیگه و به طور کاملا ماهرانه حملشون کردی جایی نمالیدی و خنده موزیانه ات از بابت اون بوده و اصرارت بر نانای شیره مالیدن سر ما
یه روز که رفته بودیم سر خاک بابایی تا رسیدی سر خاک جارویی که دایی سیامک با اون اطراف مزار رو تمیز میکرد ازش گرفتی و خودت جارو کردی بعد سنگ بابایی رو بغل کردی و یه بوس ابدار کردی بعد شیشه بطری رو گرفتی دهن بابایی و میگی بابایی آب ده یعنی به بابایی آب میدم قربون مهربونیت بره خاله
اما ماجراهات با آقا قوقو یا همون اردک و جوجه بیچاره ات آخه جوجه ات بعد یه هفته به علت باز موندن پنجره اتاق از سرما مرد و اردکت که حسابی چاق و چله شده بود( از بس که تو هر چی تو سفره بود میبردی بهش میدادی و میگفتی قوقو قاقایی ده )کلاغه اومد شکمش رو خالی کرد و به طور فجیعی مرد فقط عکسهات با آقا اردک یادگاری موند
یه روز پا برهنه آروم رفته بودی حیاط و جارو رو برداشته بودی حیاط رو جارو میکردی که لو رفتی
داری با اردک خدا بیامرزت بازی میکنی
کسب اجازه میکنی از آننه تا آب بازی کنی با اون قیافه مظلومانت
یه روز که داشتیم میرفتیم بیرون از دست دایی در رفتی و رفتی پارک جلو خونتون واسه گردش
دایی گیرت انداخته و میخوایی فرار کنی از دستش
بعدش رفتیم بیرون و واسه خودت خوش گذروندی
یه شبم رفته بودیم ائل گلی چند تا عکس از اون
و برا اولین بار پشمک خوردی اولش میترسیدی بعد گفتم قکه خوردی یعنی قند
بعد با چوبش هممون را لت و پار کردی
یه ماجرا دیگه یه روز که رفته بودیم ولیعصر یه اسباب بازی فروشه که تو عاشق اونجایی یه عروسک گذاشته بودن اولش نترسیدی بعد خاله شادی با تعجب گفت خوبه آرسن نترسید تا این جمله رو شنیدی محکم خاله شادی رو بغل کردی و زدی زیر گریه اومدیم بالاتر تا از بانک پول بکشم خودتو کشتی که یه بار دیگه بری اونجا ،تا خاله شادی بردتت اونجا ،خاله شادی رو لت و پار کردی و زدی زیر گریه و اومدی بغل من .خواستیم از اون سمت بگذریم دیگه از شدت ترس نه شال گذاشتی بمونه واسم نه مانتو پریدی بغل آننه جون سوار ماشین شدیم. حالا با خاله شادی و من قهر کرده بودی بغل هیچکدوممون نمیومدی تازه کیف مامان سولی که دستم بود رو ازم میگرفتی و میگفتی مامان سولیه بعد صورتت رو برمیگردوندی سمت دیگه یعنی قهری موقع پیاده شدن یه بای بای هم نکردی
عکسشو میذارم تا بزرگ شدنی بدونی واسه چی با خاله ها قهر کردی
و اما بستنی دزدی در روز روشن (بستنی خاله رو دزدیدی رفتی نشستی در نهایت آرامش میل میکنی ،آخه عادته تا بیام یه چیزی بخورم بهم مجال نمیدی نمیدونم من هر چی میخورم تو همون لحظه علاقه شدید پیدا میکنی تا ازم بگیری بعدش هم میگی اَیــــــــی یعنی فری قاقایی )
قربون اون نگاهت بشه خاله که میترسی بیام ازت بگیرم
و اینم شیرینی هستش که منو خاله شادی تا میذاریم بپزه ،تو پشت فر میشینی و منتظر میشی تا بخوریش خیلی دوستش داری نوش جونت عشقم خاله هر روز واست میپزه تو جون بخواه