عکسهای 22ماهگی ات
آبنبات خاله 22 ماهه شدی خاله قربون اون قد و بالات بره که هر روز بزرگتر میشی دنیای منی وروجکم وقتی بزرگ شدی اینارو خوندی بدون که خاله هر سطرش رو با عشق برات نوشته بدون که دنیای مایی عسلم
بازم طبق معمول قبل اینکه بریم سراغ عکسها یه چند تا از کارهای اینروزهات بگم
بیشتر کلمات رو یاد گرفتی بهتره بگم طوطی شدی هر کی یه حرفی میزنه پشت سرش تکرار میکنی و دل همه رو میبری با بلبل زبونی هات ،بعدش برا خودت تکرار میکنی تا تو ذهنت بمونه ،حالا اونایی که تو ذهنمه مینویسم لوبیا:لوبلا /شکر:سـِکَر/چـَشم :چـَش/مرسی :میسی/سیب:دیب/فـِلفل:فـِفـِل/سلام :اَلام /دمپایی:تامپام
بعضی کلمات رو هم ترکیشون رو میگی مثلا در:قاپالاخ (به جای قاپی) / مال من هستش :مـَندَه (به جای منیم )
قدرت یادگیریت ماشالله خیلی زیاده دست چپ و راستت رو یاد گرفتی که کدومه ،همینطور اعداد رو
خیلی مهربونی کافیه یکی از ما بخوابیم اولا اون اتاق نمیایی و دستت رو به نشانه سکوت میبری جلو دهنت و اگه وارد اتاق بشی خیلی آروم میایی فدای اون فهم و درکت
کافیه تو خونه غذا خورده بشه و یا میوه باید منو بیاری سر سفره یا میوه هارو خودت واسم بیاری ،تا نیام ول کن نمیشی میایی از دستم میگیری که اَری نَم نَم یعنی بیا بریم غذا بخوریم حالا هی بهت بگم آرسن میل ندارم خودتو میکشی که باید بخوری خلاصه بدون خاله هیچی نمیخوری قربونت بشم من
به بچه های کوچیکتر از خودت بزرگتر از خودتم که باشه میگی بـَبـَلَر بعد از شدت مهربونی همه رو بغل میکنی
یه اتفاق جالبی که اونروزی افتاد ،خونه ما بودی دراز کشیده بودی و داشتی کارتون میدیدی ما هم تو اتاق بودیم و در اتاق هم باز بود و حواسمون به تو یه هویی پا شدی قالیچه کوچیک رو فرش رو برداشتی یه تکونی بهش دادی و صافش کردی بعد پاشدی جا نمازی آوردی و بعد اللا(یعنی الله اکبر) و نماز خوندی یعنی ما هممون هنگیدیم رفتارت درست شبیه دایی سیامک بود انگار که نکته به نکته اش رو کپی کرده باشی
اینروزها انگاری میدونی تولدت نزدیک میشه تا یه چیزی میبینی میگی آننه تَبَلُد بعد ازت میپرسم آرسن برا تولدت آننه جون چی بگیره درخواستت رو میگی بعد میگم خاله شادی چی بگیره اونم میگی کلا از حالا لیست درخواستت آماده هست ،منم رو نمیکنم تا سورپرایز بشه
بعضا محبتت نسبت بهمون فواران میکنه میایی لپهامون رو میگیری بعد لبهای من و خاله شادی رو غنچه میکنی و یه گاز میگیری و تا مرز خفه شدنمون بغل میکنی
حالا بریم سراغ عکسهای ماهگرد 22 ات
تم این ماهت رو گربه یا به قول خودت پیشی انتخاب کردم چون عاشق پیشانی و با دایی سیامک هر روز میری به پیشی ها غذا میبری و هواشون رو داری البته ناگفته نمونه بین وسایل خاله شادی دنبال یه چیزی میگشتم چشمم افتاد به بلوز بچگیش که عکس گربه داشت گفتم چی از این بهتر که تم این ماهت گربه باشه ،و با تی شرت بچگی خاله یه خاطره باشه برات ،موقع آماده کردن تم ، تو هم کلی ذوق کردی
تزیینات که بیشترش رو خودم درست کردم و مامان سولی هم کمک کرد حالا اینو چرا نوشتم قابل توجه بعضیها که کمک نکردن و اسمشون خاله شادی میباشد
کیک 22 ماهگی ات که بازم مامان سولی زحمتش رو کشیده دست گلش درد نکنه
هوراااااااااااااااااااااا من 22 ماهه شدم
این یعنی من 22 ماهه شدم باورم نمیشه
حالا که اینطوره پس بزن بیاد نا نای رو
یه ژست 22 ماهگی بیام واسه خاله
خاله امروز اصلا دست خودم نیست عشق ماشین بازیم گرفته
خاله میخوام میخوام غیم غیم سواری میخوام
اجازه هست حق نداری دخالت کنی تو بازیم خاله دلم میخواد خُب
خاله من مار رو از تو لونه اش در میاره ،بازم منو خندوند
و اما حالا نوبت فوت کردن شمع ها به سبک خودمه
و اما حالا نوبت حرف زدن با پیشانمه ،قربون صدقه اش برم
تازگیها تا بخوایی مخفی بشی چشاتو میپوشونی اینجوری یعنی تو قائم شدی اینم یکی از اون صحنه هاست
و بعدش اَدی خاله
حالا بریم سراغ آبتنی تو استخر بادی ات که عمه های مهربونت سال پیش واست گرفته بودن هر هفته بساط آب تنی داریم تا میری تو حیاط عشق آب بازیت گل میکنه و ول کن نیستی یه اتفاق جالبی که افتاد خونمون مهمون داشتیم استخرت رو گذاشته بودیم تو اتاق ،یه هویی دیدیم استخرت رو آوردی وسط سالن و لباسهات رو داری درمیاری که آب تنی کنیم خخخ
خاله فدای اون چشای نازت بشه
چند تا عکس از دوربین مامان سولی که ازت شکار کرده
داری به سوپرمن از غذای خودت میدی
تازگی ها هر چیزی دم دستت باشه و احساس کنی کثیفه میبری میگیری زیر آب و میشوری از کتاب گرفته تا دمپایی و عروسکهات این عکسم مربوط به یکی از اون صحنه هاست
تولد دوست من وحیده جون بود ومن خواستم تو پارک سورپرایزش کنم و اونجا بردمش و یه هویی غافلگیرش کردم و تو هم تا میتونستی حسابی شیطنت کردی اینم بساط سورپرایزمون
به وحیده جون مجال نمیدادی کیکش رو ببره
تا میتونستی از فرصت استفاده کردی از چیزای مضر خوردی پفک و آبنبات طوریکه یه دستت آبنبات یه دستت چاقو
تازگیها تا میریم بیرون اسباب بازی میبینی میخوایی اینارو هم خودت پسندیدی نمیدونم چوم پسند خودته زیادی دوستشون داری و باهاشون بازی میکنی البته تفنگت رو فرداش نا به کار کردی
اینجا بساط ماهگیری راه انداختی و حسابی خوشی
خودت یه حوض دیگه ساختی
رفتی شهربازی
با تاکسیت مشغول بازی هستی از یه طرف چشمت به tv هستش با یه تیر دو نشان
اینجا حسابی درگیر بستنی خوردنی خخخ
عصرا میری میشینی تو حیاط خونتون منتظر بابایی که مامانی ازت عکس گرفته
چند تا عکس وقتی رفته بودیم بیرون تو روزهای مختلف
قیافه رو تو رو خدا خوردن داره این قیافه
باز کنجکاویت گل کرده یه جا بند نمیشی
مامانت اینا رفتن وسایل بگیرن تو هم شاکی هستی چرا تورو نبردن
اینجا آرومت کردم
یه روز دیگه تو خرید
مرکز خرید نزدیک خونمون و آقا خرگوشی
آرسن در حال کیو کیو کردن با تفنگش
یه روز دیگه توی ولیعصر و آرسن در حال بستنی خوردن
پا شدی رفتی وسط فلکه تنهایی نشستی
عاشق این مجسمه ها شدی میرفتی دستش رو میگرفتی
آرسن و حالتهای مختلف خوابیدن
تازگیها با عروسکهات و اسباب بازیهات میخوابی اینم یه نمونه اش
قربون بشه خاله اش
پرواز در خواب خخخ
و اینم دست و پاهای نازت ،که خاله هر چقدرم قورتشون میده سیر نمیشه