عکسهای 25 ماهگی ات
سلام عسل خاله ،قبل از همه تا یادم نرفته میخوام از همه دوستای گلمون تشکر کنم بابت پیامهای قشنگشون راجع به تولدت و تعریفهاشون از جشن تولدت که باعث دلگرمی و خوشحالیمون شدن، فدای تک تکتون که به ما خیلی لطف دارین
بعد بریم سراغ اتفاقهای این چند روزه و دلیل دیر آپ کردنمون متاسفانه از سرماخوردگیهای ویروسی گرفتی و بستری شدی و کلی نگرانت شدیم که هنوزم تداعیش باعث ناراحتیمون میشه چون واقعا خیلی درد داشتی و هیچی تو معده ات نمیموند و تب 40 درجه که خیلی نگرانمون میکرد و به هیچ عنوان پایین نمیومد دکتر رفتن های پی در پی جواب نمیداد و مجبور شدن ببرنت بیمارستان و منو خاله شادی تا خود صبح کلی گریه کردیم و دعا خوندیم تا اینکه مامان سولی زنگید و گفت که میارنت خونه و تبت پایین اومده و اونم یه هفته ای زمان برد تا بهتر بشی ،تو اون مدت هم بیشتر دوستامون نگران حالت بودن و مدام پیگیری میکردن که جا داره ازشون تشکر کنم مخصوصا دوستای راه دورمون که با تلفن جویای حالت بودن و کلی هم برات دعا کردن تا خوب بشی واقعا بودنشون کنارمون تو اون لحظات خیلی آرامش داد
اما رفتارهای آرسن 25 ماهه
موقع بیماری وقتی حالت یکم خوب شده بود ، خودتو پاشویه میکردی و تب سنج رو میذاشتی زیر بغلت میگفتی تب یعنی تبت رو اندازه بگیریم خاله فدات بشه الهی
وقتی میخوایی حرف بزنی کلماتی که ترکی آسونه اونارو استفاده میکنی و همینطور فارسی ،وقتی هم یه فعلی رو انجام میدی زبونی هم میگی مثل ایچدیم (نوشیدم) نشستم (اوتتوم ) سیندیریم (بشکنم ) ایستمیرم (نمیخوام )
کلمات ترکی استانبولی و انگلیسی رو هم استفاده میکنی از کلمات ترکی که میگی hadi/evet/tamam و انگلیسی میوه ها و اعداد. اتفاق جالبی که افتاد داشتم یه فیلم میدیدم اومدی تعجب کردی گفتی bu ne? دیگه من کفم برید و هنگیدم که اینو از کجا گفتیکلا طوطی شدی و همه چی رو تکرار میکنی
باید اسم جدیدم رو به خودم تبریک بگم از اَری بودن ارتقا پیدا کردم به ناناسم و خیلی جالبه تا حالا کسی از اعضای خونه دوست آشنا پیش تو بهم نگفته ناناس که بگیم از اون یاد گرفتی ولی خداییش خیلی حال میکنم وقتی میگی ناناسم قند تو دلم آب میشه به دایی سیامک هم میگی سیام دایی هم میگه چه سیامی بگو دایی میخوایی حرص بدی میگی سیام
تو کارهای خونه خیلی کمک میکنی تا بگیم وقت ناهاره فوری پا میشی سفره و آب رو برمیداری میاری و از تک تکمون میخوایی بریم سر سفره ، خودشم این شکلی شادی جان دو (پاشو ) ،یه آبی بریزی جایی فوری دستمال میاری و پاک میکنی ،آشغال بریزی فوری جارو دستی میاری و میکشی ،تا جارو برقی بیاد وسط میگی منیمدی یعنی بدین من بکشم ،خاله فدای تمیز بودنت بشه
عاشق نقاشی کشیدنی همش دنبال رنگی هستی (یعنی مداد رنگی هات )اینروزها بیشتر با بازی های فکریت سرگرم میشی و یه چیزهای جدید به بازی ها اضافه میکنی مثلا مکعب هات رو میچینی و روشون دایناسور اینا میذاری و قلعه میکنی و دوست داری کف بزنیم برات و تشویقت کنیم خاله قربون اعتماد به نفست بشه ماهگیری رو هم زیاد دوست داری یه ظرف پر از آب و کاغذهای رنگی که حکم ماهی رو دارن و گرفتن اونا از آب برات لذت بخشه و اینکه اشکال مختلف رو از مجله ها با قیچی جدا کنیم بعد اونا زبون در بیارن و با تو حرف بزنن و بشه یه قصه خوب برای جیگرم و کلی ذوق کنی و بخندی و شبها هم کلید کنی به بابایی ات که کتاب بخون یعنی برات داستان بخونه
عینک آننه جون رو برمیداری و میگی یه ذره و با انگشت های کوچلوت اشاره میکنی و دلبری میکنی و میزنی به چشات و فوری پس میدی
چند وقته عادت کردی تا از خواب پا میشی کباب میخوایی ،بیچاره مامان سولی بعضا میپزه برات و بعضا قانعت میکنه کباب واسه صبحونه نیستش
تا یه گوشی گیرت میاد دنبال خودکار میگردی و رو گوشی حرکت میدی انگار که pen داره تا دایی سیامک زنگ میزنه که قراره بیام دنبالتون مامان سولی میگه فوری لباسهاتو میاری میپوشی کلاه و شال گردن رو میبندی و منتظر میشینی تا برسی خونه ما که آبپز میشی
یه بازیگر ترکیه هست emir berke اطرافیان میگن شبیه تو هست حالا یکی دوبار حرفش شده بین خودمون یادت مونده بعد یه روز که tvاونو نشون میداد داد زدی آرســـن(خودشم کشدار اسم خودت رو تلفظ میکنی ) اومد فکر میکنی خودتی تو tv مردیم از خنده با این رفتارت
زیر پات صندلی میذاری و از بالای دراور لوازم آرایشی مارو برمیداری میایی سراغ منو خاله شادی اول میگی رژ با ظرافت تموم رژمیزنی به ماها ،بعد میگی ریمل و ریمل رو میزنی و آخر سر هم رژگونه بعد همشون رو زیر تخت پنهون میکنی و کار ما میشه پیدا کردن لوازم آرایشیمون و طرح ناخن زدن رو از خاله شادی یاد گرفتی فوری میاری و به ناخن های من بیچاره مثلا که طرح میزنی البته کل دستم خط خطی میشه
عشقت همچنان به مهسا جون ادامه داره یه گوشی کهنه هست اونو بر میدری و یه گوشه خلوت میکنی و مثلا میزنگی به مهسا و میگی :ماهسا سلام خوبی؟بیا بیا ،بازی خاله فدای تو بشه که اینقدر ماهی
روزهایی که نمیایین خونه ما زنگ میزنین از آننه جون اول منو میخوایی ؛آننه ناناس بده (سلام ناناس خوبی ؟بیا بعد نوبت شادی میشه شادی جان بده، گوشی تحویل خاله شادی داده میشه و ادامه صحبت و تا نحرفی ول کن نیستی )بماند که تا گوشی مامان سولی رو پیدا کنی به ما تک میندازی تا بزنگیم بهت بحرفی
تا منو خاله شادی رو اذیت کنی میایی میگی "شرننده، ببخش "به همراه کج کردن گردن ،تا یه چیزی بخوایی بهت بدیم میگی "میسی"
لباسهات رو به انتخاب خودت میپوشی و تقریبا تنهایی میتونی تن کنی و از تنت در بیاری
حرکتهای جدید به رقصیدنت اضافه کردی مخصوصا آذری و راک که باعث خنده ما میشی
خاله شادی بخواد یه جایی بره پشت سرش گریه میکنی ،اونروزی کفش باعث شده بود پاهای خاله شادی تاول بزنه تا خاله گفت وای پاهام تاول زده ، دیدیم فوری رفتی بدو بدو کرم آوری به پاهای خاله میزنی میگی شادی جان کرم خلاصه خیلی هواشو داری
محرم صفر هم که بابایی برات طبل گرفته بود و طبل میزدی و حسین میگفتی خاله فدای حسین گفتنت بشه
حالا بریم سراغ عکسها
25 ماهگیت مبارک باشه عسلم
کیک 25 ماهگی ات که زحمتش رو مامان سولی کشیده ،دست گلش درد نکنه
آرسنم خوشحال از اینکه قراره باز براش تولد بگیریم
داری دید میزنی تا انگشت کنی کیک رو
آرسن و شکار لحظه موقع ارتکاب جرم
با قدرت تمام در حال برش کیک
اینجا هم قهرت گرفته باز معلوم نیست سر چی
غنچه کردی لبهات رو داری اماده میشی برای .....
درسته حدستون ، نوبت مرحله دلخواهت رسیده یعنی شمع فوت کردن
و تکرار روشن و فوت کردن شمع طی چند مرحله
و پایان ماهگرد با رقص آرسنی
و اما حالا نوبت عکسهای این چند روز
طبل و پلاک و چپیه که بابایی برا روزهای عزاداری محرم گرفته بود
و مراسم عزادری و دسته ها
و اما عکسهای وقتی مریض بودی و بی حال
اولین بار برای جیگرکم سرم زده بودن و اذیت میشد
اینم شیرینی که دختر خاله آیلار به همراه شمع تو روز اصلی تولدت برات خریده بود دست گلش درد نکنه
وقتی داری نقاشی میکشی و با قالبهای سیب زمینی و آبرنگ مهر میزنی به کاغذها و کلی خوشحالی
اینم عصرونه هایی که اننه جون برات آماده میکنه و تو با کلی ذوق از دست آننه جون میخوری
اینجا از دست خاله شادی قهر کردی و خودتو مخفی کردی مثلا
خاله شادی داشت خیارشور درست میکرد تو بهش مجال ندادی و تو هم برا خودت خیارشور درست میکردی
و اینم خیارشوری که آرسن جونم بار گذاشته ،چه شود این خیارشور ها
بعضی وقتا میری پشت پرده و قایم میشی و اینجا هم خاله شادی گیرت انداخته و ازت عکس گرفته
دیگه کم کم میخوایی تو زمینه عکاسی دست منو از پشت ببندی ،هر روز میاری دفتر یادگاریت رو تا بهت بگیم توش چی ها هست چند وقته گیر داده بودی به دستبندهای بیمارستان مامان سولی و خودت منم میگفتم وقتی کوچلو بودی به دست تو و مامان سولی بسته بودن گفتی باید در بیارمشون از دفتر و ببندم به دست تو اون یکی هم بردی دادی به مامان سولی و گفتی ببنده به دستش (سولی ببندش)بعد با دست مامان سولی رو گذاشتی کنار دستت و گفتی عکس بگیریم و ما هممون هنگ کردیم این ژست عکاسی خودت هستش و من هیچ دخالتی ندارم (البته تنها این نیستش تا یه صحنه میبینی فوری میری دوربین رو میاری و میگی عکس رو کاناپه دراز میکشی میگی عکس بگیر)
از اونجایی که هنوز اجازه ندادی کریرت و رورکت جمع بشه ،هر از گاهی یاد ایام جوونی میکنی و میری تو اون دوران و حسابی عشق و حال میکنی
بیچاره رورک اگه زبون داشت میگفت دست از سر کچلم بردار ماشینی که خاله پری برا تولدت گرفته رو هم میذاری روش و ماشین سواری میکنی
اینجا هم رفته بودین بیرون ،و خوابت گرفته بود منو خاله شادی ملچ مولوچت میکدیم و تو عصبی شدی تو خواب ،قیافه ات دیدن داشت