عید 1393
بالخره سال 1392و با همه خوبی ها و شادی ها و غم هایی که برامون آورد بدرقه کردیم و وارد سال 1393 شدیم.ایشالله که سال 93 سال خوبی برا همه باشه سالی پر از خیر و برکت و شادی و سلامتی در کنار عزیزانمون
اما توی آخرین روزای سال 92 عمویم رو طی سانحه رانندگی تو سن 30 سالگی از دست دادیم و این سانحه باعث شد 2 تا فرشته کوچیکش بدون پدر بمونن. خدار روحش رو شاد کنه و برا همه کسایی که عزیزانشون رو از دست میدن صبر بده آمین .اما یکی دیگه از دلایل دیر آپ کردنم این بود که شما چند روز مونده بود به عید به شدت مریض شدین ،تب شدید 40 درجه .که اصلا پایین نمیومد و باعث نگرانی ما شد .خلاصه یعد از کلی نگرانی و دکتر رفتن و مداوا تبت پایین اومد و ارامش پیدا کردیم چون واقعا خیلی نگران شدیم ،آننه جون کلی نذر گفت و خدارو شکر دعاهامون مستجاب شد و زود خوب شدی ولی حسابی وزن کم کردی نا گفته نمونه که از سر عادت که به خاله شادی داری توی این چند روز از بغل خاله پایین نمیومدی و اون حرارت بدنت رو خاله حس میکرد و بیشتر نگران میشد و بیچاره دستاش از سنگینی وزن تو لمس شده بود
به علت بیماری و بی حالی که داشتی چند روز اول نخواستم اذیت بشی و ازت عکس نگرفتم عکسهارو بعد چند روز گرفتم که یه کم سرحال باشی ایشالله دیگه مریض نشی آمین
حالا بریم سراغ عکسها
ابتدا از عکس 4 شنبه سوری شروع میکنم ،شامی که مامان گلم براتون فرستاده بود به علت بیماری تو مامان سولی نتونسته بود ازت عکس بگیره
اما عکسهای آرسن جون کنار سفره هفت سین
سفره هفت سین که ایده خاله فری بود خواستم امسال متفاوت باشهدرشکه ای که فرشته ها هفت سینهارو میارن
توی ادامه عکسها هدف گذاری هات شروع میشه ابتدا سراغ آجیلها میری ،به قیافه توجه شود
مرحله بعدی هدف گذاری شیرینی، ابتدا به هدف نزدیک میشی بعد مرحله مرحله پیش میری این قیافه معصومانه ات شبیه عکسهای بچگی دایی سیامک هست موقع شیطنت و گیر افتادن ازش گرفته شده
مرحله دوم :پاییدن اطرافیان
مرحله سوم: کش رفتن شیرینی در کمال آرامش
مرحله چهارم : مرتکب جرم شدن و شهود اثار جرم
لحظات کم آوردن و از پا در اومدن از شیطنت اما وا نمود کردن به اینکه هنوز پا برجام
و کمی خستگی در کردن
بعدش فرار و قائم شدن از دست خاله اَری
اما لباسهای عیدت که مامی سولی با زور تونست ست کنه چون واقعا برا بچه 17 ماهه اونم پسر خیلی سخته لباس پیدا کردن مخصوصا کفش ،ناگفته نمونه به علت اینکه شلوار اون رنگی که مد نظرمون بود پیدا نمیشد آننه جون زحمت کشیدن برات دوختن دست گل مامان هنرمندم درد نکنه
حالا بریم سراغ هدیه های عیدت
اول هدیه های مامی و بابایی
هدیه مامان جون و بابا جون بابایی 100000 تومن وجه نقد و عمو سعید 50000 تومن وجه نقد که دست گلشون درد نکنه
هدیه های آننه جون برای آرسن جون
هدیه دایی سیامک برا آرسن جون
هدیه خاله فرناز برا آرسن جون
هدیه خاله شادی برا آرسن جون
این کتابهای داستان رو که عاشقش تصاویرشون هستی عمه های مهربونت هدیه دادن عکسشون رو میذارم تا برات یادگاری باشه
اما این هدیه از طرف خاله لعیا البته با ماجراش تو عید رفته بودیم خونه پسر خاله امین با محمد حسام بازی میکردی یه آتاری داده بود بهت ،موقع اومدنی نگو حسام ازت گرفته یه هویی دیدیم تو از گریه هلاک شدی و نفست رفت اول فکر کردیم زخمی اینا شدی بعدش دیدیم نه این گریه ها برا از دست دادن آتاری هستش خاله لعیا دید هلاک شدی بهت قول داد هرجور شده برات آتاری پیدا میکنه و خاله بعد کلی گشتن برات گرفت دست گلش درد نکنه حالا عکسش رو میذارم بزرگ شدی به رفتارت بخندی
اما یه خبر دیگه اینکه از مسواک انگشتی به مسواک معمولی ارتقا پیدا کردی و یاد گرفتی خودت مسواک بزنی البته فعلا بدون خمیر دندون که برات ضرر داره
حالا بریم سراغ عکسهات موقع عید دیدنی البته چند تا عکس تونستم بگیرم
عکس سفره هفت سینی که نسیم جون درست کرده بود خیلی شیک شده بود
عکسهای آرسن تو اتاق دختر خاله آیلار و شیطنتهاش
با تعجب به علامت خطر نگاه میکنی به دهن توجه شود
بعد که از بغل خاله اومد پایین شیطنتهاش شروع شد
مداد رو کش رفتن و لم دادن رو تخت
آرسن و بازی با کوچلوها
اینها هم عکس های وقتی هست که وارد خونه آننه میشی مستقیم میایی سراغ اتاق خاله ها و شروع میکنی به شلوغی
از شیطنت زیاد، سرت گیج رفته افتادی
اینجا هم دماغت رو نشون میدی
اینجا هم خاله شادی گیرت انداخته داره بوس بوست میکنه
اما عکسهای 13 بدر
از پشت پرده چادر اَدی میکنی
یه چوب دستت گرفته بودی و منو با اون چوب از خواب میخواستی بیدار کنی و هی میگفتی اَری اَری خیلی خوشت میاد از آزار و اذیت من
تازگیها یه ژست مخصوص با لیوان میگیری بعد لیوان دستت راهت رو میگیری میری
تا بساط ناهارو آماده کردیم جیغ و دادت شروع شد که باد بزن رو بدین من باد بزنم
موفق شدی از دایی باد بزن رو بگیری
سبد رو خالی دیدی رفتی توش نشستی و داری فکر میکنی معلوم نیست به چی داری اینجوری مرموزانه فکر میکنی
اینم یه شکار لحظه دیگه از آرسن جون
یه روزم که قرار بود دوست خوونوادگیمون مهمون بیان خونمون از دست پخت خودم و خاله شادی عکس گرفتم و از تو هم یه عکس با زور تونستم بگیرم از بس در حال شیطونی بودی
توی ایام فاطمیه هم تو محله مون مراسم عزاداری بود و کلی تدارک دیده بودن و از تو هم عکس گرفتم ایشالله خدا حاجت همه رو برآورده کنه