اولین مرواریدهات و روز پدر
پسر نازم عسل مامان زمان به سرعت میگذره و تو هر روز بزرگتر میشی ،بعضی وقتا به عکسهات که نگاه میکنم باورم نمیشه که اینقدر عوض شدی .انگار همین دیروز بود که توی بیمارستان تو رو بغلم دادن رو شونه ام گذاشتم نیم وجب بودی ، اما الان ....خدارو شکر میکنم که صحیح وسالم داری بزرگ میشی به ما شادی رو هدیه میکنی ،هر روز با تو هر لحظه اش پر از خاطره هست .
مخصوصا که تازگی ها 4 دست و پا راه میری همه چیز رو بهم میریزی تا میام بگم آرسن مامانی این کارها چیه یه لبخند میزنی ،اون لبخندت واسه من دنیاست .وقتی جارو میخواهم بکشم یا دوست داری بغلم باشی یا با رورک دنبالم راه بیفتی .
عاشق تلفن هستی وقتی تل زنگ میزنه خودت رو قبل من میرسونی که گوشی رو برداری پشت تل که خاله هات یا آننه جون باشه شروع میکنی به صدا در آوردن انگار بهشون میگی دلم براتون تنگ شده بیایین منو ببرین
وقتی خوابت میاد بد خلقی میکنی شروع میکنی به گریه تا ترانه izel رو که موقع بارداری هم گوش میدادم پخش میکنم مست ترانه میشی فوری خوابت میبره خیلی دوست داری این ترانه رو ،اگه بخوام خاموش کنم دادت میره هوا یعنی اینکه خاموش نکنم چند بار پشت سر هم گوش میدی .
اینم ترانه izel
Her şey olup biter ve kuşlar uçarda ancak
Sevgili öperse belki acılarım diner
O öpüş mühürlüdür öyle kapanır gözler
Sadece ve öylece iyi olur geceler
Yatağımsın yorganımsın beklenensin karsın sen
Ağlatansın güldürensin sevdiğimsin narsın sen
Gelmesen de çok şükür ki bu dünyada varsın sen
Pir geldin hoş geldin bin bir oldum birken ben
Hoş geldin sevgilim hoş geldin beklenendin hem
Güneş misin ay mısın iyi ki doğmuşsun sen
چند وقته به خاطر اینکه دندون در میاوردی کم اشتها شده بودی خیلی بیتابی میکردی بردمت پیش دکتر ،گفت دو تا دوندون از پایینداره 4 تا از بالا داره در میاره واسه اون طبیعی هستش که اینقدر لاغر شده و بی تابی میکنه چند روزم که تب داشتی خیلی اذیت شدی اما خدا رو شکر که 2 تاش رو در آوردی اولین مرواریدت توی 92/2/12 دومین مرواریدت92/2/18
اینم عکس مرواریدهات خاله فرناز و شادی وقتی خواب بودی ازشون گرفتن
قربونت بره مامانی که با اون دندون هات همه رو گاز میگیری و اهل خونه از دستت اساسی شاکی هستن
امروز روز پدر بود،عزیز دلم اولین روز پدری که بابایی با تو این حس قشنگ رو تجربه میکنه، راستش بعد فوت بابا جون روز پدر دلم میگیره حال و حوصله ندارم همش خاطرات مرور میشه خیلی جالبه که دیروز(92/3/2) برای اولین بار حرف زدی اولین کلمه هم بابا بود دیروز کل روز فقط میگفتی بابا .
البته امروزم ماما میگفتی وقتی تنها میمونی با عروسکهات هستی،اونوقت بیشتر حرف میزنی .عصر با بابایی و خاله شادی و خاله فرناز رفتیم پارک نزدیک خونه آننه جون برا اولین بار رفتی شهر بازی اونجا ،اما بیشتر وسایل ها برا بچه های بالای 5 سال بود اما خیلی هیجان زده شدی همش میخنددی عاشق بیرون رفتی وقتی میریم بیرون ذوق میکنی .خاله فرناز چند تا ازت عکس گرفت تو پارک
اینم تقدیم به همسر عزیزم
همسفر زندگیم وجود نازنین تو بهانه زیستن هست.تو زیباترین حضور عاشقانه در زندگی من هستی.عاشقانه و بی نهایت دوستت دارم ،پیش از آنچه تصور کنی.روزت مبارک
اینم عکس خرگوشهای پارکمون (عکس خونوادگی شون)
اینم خرگوشهایی که مثل خودت نی نی بودن