عکسهای 11 ماهگی ات
هوراااااااا آرسن من 11 ماهه شد . جیگرم دیگه کم مونده که 1ساله بشی انگار همین دیروز بود که توی این روزها داشتیم روزشماری میکردیم واسه به آغوش کشیدنت. هر روز که میگذره چیزای تازه یاد میگیری شیرین تر و بلاتر و عسل تر میشی ، فداااای اون مهربونی هات بشه خاله که اینهمه ماه هستی فدای اون بوس کردن هات ،اون بغل کردن هات که نهایته عشق برامون
اولین قدم های آرسن جون
یه اتفاق مهمی که افتاد اونم این بود که توی تاریخ 92/6/26 ساعت11:26شب شروع کردی به راه رفتن و جالب اینجاش بود روز بعد خونه ما ، موقع راه رفتن ازت فیلمبرداری میکردیم ذوق کردی یه چند تا قدم دیگه هم برداشتی همه مون شروع کردیم به کف زدن و هورا گفتن تو هم متعجب شدی از کار ما و یه کم ترسیدی
عسلکم ایشالله همیشه قدمهای زندگیت محکم و استوار باشه و هیچی تو رو از هدفت دور نکنه آمـــــــــین
حالا از کارهای این روزهات بگم ماشالله دست همه رو تو رقص از پشت بستی به صدای درم میرقصی میبینی نشستیم شروع میکنی به کف زدن با شعرهای مخصوص دایی سیامک از خنده غش میکنی کلا بچه شادی هستی میونت با دایه شادی خیلی عالیه با اون غذا میخوری با اون میخوابی کلا خوردوخوراک با خاله شادی هستش ،همه شیطونی ها رو هم که آننه جون بهت یاد میده تو هم فوری یاد میگیری تازه اگه به آننه جون بگی مامان تو آرسن رو لوس میکنی اینارو تو یادش میدی بهش برمیخوره میگه بچه هستش بذارین شیطونی کنه والا زمان ما از این خبرا نبود
عاشق قائم موشک بازی هستی میری پشت مبلها قائم میشی بعد ما بین خودمون میحرفیم میگیم واای شما آرسن رو دیدین ؟مامان سولی میگه وای پسرم گم شده ،تو هم میخکوب میشی اصلا تکون نمیخوری بعد یواشکی از پشت میاییم میگیم ادی دیگه غش میکنی از خندهاز صندلی های ناهارخوری واست تونل درست کردم که راحت بری زیر میز قائم بشی میری اونجا چه اداهایی که نمیدی انگار اونجا یه دنیای متفاوته واست
ماجراهات با تلفن و سیم های متحرک دندون من تمومی نداره یعنی هر جا مخفی کنم میری اون سیمهارو پیدا میکنی خاله شادی هم منو دعوا میگیره که اونارو یه جای خوب بذار آخر سر آرسن اونارو میشکنه
ماشالله خیلی تیزی کافیه یه لباس عوض کنیم فوری متوجه میشی با دقت برانداز میکنی اگه خوشت بیاد میگی هــِی ،عاشق رژ هستی تو کسی ببینی رژ خوش رنگ زده فوری میری بغلش
عکسهای 11 ماهگی ات
مافین های خوشمزه که مامان سولی زحمت کشید پخته دست گلش درد نکنه
و مثل همیشه عکسهایی از دوربین خاله فرناز
این روزا واقعا عکس گرفتن از تو خیلی سخت شده یه جا بند نمیشی ،ایندفعه تصمیم گرفتم بعضی از عروسکهای منو و خاله شادی رو واسه عکس استفاده کنم تا اونارو دیدی یه شیطنتهایی میکردی که 4 نفری نمیتونستیم تورو کنترل کنیم
توی این عکس نگو از میمونه ترسیدی ،لحظه چشم تو چشم اومدن با میمون
اونجوری به من نیگاه نکن ها میزنم لت و پارت میکنم ها
بقیه عکسهارو بدون اقا میمون ادامه دادیم تا میمون رو میدیدی میپریدی بغلم
خانوم گوسفند گوگولی مقولی هم که اینجا تشریف دارن ،چقدر هم به خودشون رسیدن انگار مهمونیه
آقا هاپو عینکت رو به من میدی
یه پاستیلی بندازم دهن آخ جون عکس انداختن اینش خوبه موقعه شیطنت بهم پاستیل میدن یه پاستیل خورونی میشه که نگو
تا خاله نیومده خواستم اینجارو بهم بریزم با عروسکها بازی کنم ،وای گیر افتادم
یه قیافه مرموزانه بگیرم خاله ام قربون صدقه ام بره، بیاد دستامو قورت بده آخه خاله اینجوری منو خیلی دوست داره
یه کم آروم و ساکت بشینم خاله رو کلافه کردم
از بس شیطونی کردم از پا در اومدم رو این عروسک یه کم لم بدم
مامان سولی چند تا کتاب گرفته برای تربیت صحیح و انواع بازی باهات ،اما از اونجایی که خاله شادی همیشه مشتاق تر هستش اون قبل مامان سولی همشون رو خونده هر روز مغزم رو میخوره که با آرسن اینجوری رفتار کن یه عالمه بازی در آورده که باهات بازی میکنه
اینجا هم خاله شادی از کاکائو واست ریش و سیبل درست کرده بود خیلی با مزه شده بودی از دلم نیومد نذارم تو وبلاگ شبیه این مردهای خسته از کارو و روزگار شدی
hapyy children's day
اینا هم هدیه های مامانی و بابایی هستش مبارکت باشه گلم