عکسهای هنری مهسا جون و حرفهای دل خاله
خاله جون اینبار با حسهای عجیب اومدم سراغت بیشتر خواستم حرفهای دلمو بنویسم برات ،تا حالا فکر نمیکردم وداع با خاطرات چندین ساله اینهمه سخت بیاد برام .قراره خونه مون رو چند واحده بکنن و قراراه بعد یه سال برگردیم به خونه مون اونم با شکل جدیدش و حالا که شروع کردیم به بسته بندی همه جا ،بوی خاطراتمون رو میده بوی غم ها شادی هایی که توی این 20 سال داشتیم ،تنها چیزی که عذابم میده انگاری همه خاطرات بابا جونم رو تو گوشه گوشه این خونه میذارم و میرم ،همه جای خونه برامون یاد اور خاطره های خوب و غمهامون هستش توپ بازی هامون با بابایی تو حیاط خونه ،خونه تکونی های دم عیدی با بابا اونم به خاطر جایزه ،پشت بوم خونه و بساط شام و مهمونی و خنده هامون ،تو تابستون تو حیاط خونه عصرونه هامون همه و همشون،عقد کنون مامان سولی و بزرگترین غم زندگی ام رو تجربه کردن و بعد اون هی منتظر نشستن که بابا بازم با کلیدش در خونه رو وا میکنه میاد تو خونه .
نمیدونم منی که همش روی خاطراتی که بابایی داشتم و عذابم میداد فیلتر میکشیدم الان دلم میخواد همشون رو بغل کنم و به خاطر همه اونها بشینم یه دل سیر گریه کنم منی که توی این چند سال جرات رویارویی با خاطرات رو نداشتم که برم طبقه پایین خونه الان دلم لک میزنه براشون ،با هر بسته بندی همه خاطرات زنده میشن و دلم میگیره اصلا اینروزها حوصله هیچی رو ندارم چون این خونه خیلی برام عزیزه و جدایی ازش خیلی سخت
حالا زیادی دپرس وار حرفیدم یه کم هم از شیطنتهای این روزات بگم که اسباب کشی فرصت شده برات ،برای شلوغی از یه طرف ما بسته بندی میکنیم از طرف دیگه شما آقا وروجک باز میکنی و اینروزا تو کار حمل و نقلی ولی خداییش خیلی دلت میخواد کمک بکنی تا غذارو میخوریم سفره و بقیه وسایل رو یکی یکی میبری آشپزخونه خاله فدای تو بشه یاد گرفتی بشکون بگیری اونم چه بشکونهایی ،بشکون میگیری و فرار میکنی تا میری خونتون زنگ میزنی دادی دادی یعنی شادی اینروزا سعی میکنیم تا یه چیزی رو خودت به زبون نیاری بهت ندیم مثلا آب میخوایی باید اسمشو بگی تو هم میگی اَب یا میگی قاقا یعنی کاکائو بدم بهت
ماجراهای نانا کردن هامون همچنان پا برجاست از این بابت هم به بچگی خودم رفتی که همش 24 ساعته میرقصیدم و بابا جون هر وقت میرفت ترکیه برام کاست میاورد تا برقصم چون اولین چیزی که ازش میخواستم نانا بود و یه چیز دیگه هم که من رفتی اونم عاشق گوجه فرنگی هستی مثل من تا میام گوجه بخورم از دستم میگیری و فرار میکنی البته اینم بگم مثل خاله کم اشتهایی تا خاله هوس میکنه یه میوه ای بیسکوییتی بخوره میپری از دستم میگیری و میخوری ،منم این شکلی میشم
تا یه چیزی میخوایی از مامان سولی اول میایی یه بوسش میکنی بعد با اشاره میخوایی ،رابطه مادر پسری هم که اینروزا رمانتیک شده اساسی میایی از پاهای مامان سولی بوس میکنی و نازش میکنی فدای پسمل مهربون بشه خاله شنیده بود آبان ماهی ها مهربون میشن و رمانتیک نمیدونستم تا این حد
یاد گرفتی نماز بخونی و تا یکی سجاده پهن میکنه تو فوری میری نماز بخونی از خنده غش میکنیم خیلی با نمک میری سجده و رکوع مخصوصا رکوع که همونجوری 3 دقیقه میمونی و تازگی ها میگیم ارسن وقت نمازه نمازت رو خوندی فوری میری سجاده رو میاری و شروع میکنی به نماز خوندن برا اینکه از سجده پا بشی میگیم آرسن الله اکبر فوری پا میشی و هر دفعه هم مهر رو میبوسی و میذاری رو پیشونیت ،قربون تو پسر باهوش بره خاله که تو ای سن کمت یاد گرفتی سجده بری
حالا بریم سراغ عکسهات موقع نماز خوندن
اما عکسهایی که مهسا جون دوست مهربونم کار کرده و واقعا زحمت کشیده دست گلش درد نکنه که همیشه بهمون لطف دارن ایشالله روزی برسه منم جبران کنم فدات
آرسن میگه:
خاله مهسا جون بازم ممنون
این بادکنکی بود که خاله مهسا جون موقع اومدنی خونمون واسه آرسن جون اورده بود و بچه هایی که تو مهمونی بودن باعث شدن بادش بره و ارسن هم که عاشق این بادکنک شده بود از اونروز هر روز بادکنک رو میده به دستم که بادش کنم و باد اون که کم میشه عصبی میشه راضی هم نمیشه با باد کم بازی کنه