عکسهای 27ماهگی ات
آرسن من یه ماه دیگه قد کشیده و 27ماهگی اش رو سپری کرده و حسابی بزرگ شد ، خاله هم با کلی عکس و حرفهای تازه از رفتارهای توی این یه ماه اومده
حالا بریم سراغ رفتارهای این ماهت البته تا جایی که یادم مونده
ماشالله اینروزها اونقدر شیطون شدی هر لحظه مارو با کارهات غافلگیر میکنی مثلا بابایی از سر کار اومده سلام کردی بعد به مامان سولی گفتی مامان پاشو واسه بابا کیک بیار خودشم با یه حالتی گفتی یعنی عجله کنهگفتی مامانی بابایی خسته هست مامان سولی میگه با بابایی گرفتیم خوردیمتیکی دیگه از حرفهای تعجب برانگیزت (از اونجایی که بابایی یه کوجلو شکمو هستش) مشغول خوردن عصرونه بوده ،به ترکی برگشتی گفتی ؛(نَه خبردی گاینین پاتادی )چه خبرته شکمت ترکید خلاصه باعث شدی مامانی و بابایی هم تعحب کنن که از کجا این حرفهارو میگی هم کلی بخندن
رفتیم بیرون خرید خانوم فروشنده از تو خوشش اومد تو هم سلام کردی و رفتی بغلش بهت گفت کفشهات خیلی قشنگه به من میدی یهویی دیدیم کفشهات رو در میاری به خانومه بدی الهی خاله فدای مهربونیت بشه
کتاب داستانت رو آوردی میگی خاله داستان توضیح بدم ، شیفته این توضیح دادنتم با یه لحنی هم میگی توضیح بدم که میخواستم همون لحظه قورتت بدم ،بعدش منم میگم باشه بعد دونه به دونه تصاویر رو توضیح میدی ' میگی دست بزن یعنی تشویق کن خاله قربون اون هوشت بره که همه جوره تشویقت میکنه مرد بزرگی بشی
آننه جون بهت ته دیگ داده خوشت اومده ته دیگ هارو میخوری برگشتی میگی به به من گازماخ دوست دارم هَمده اُوش دانِه ته دیگ میخورم
حرف زدنت خیلی با نمکه تلفیقی حرف میزنی فارسی ترکی انگلیسی هر کدوم که راحته تو جمله اونو استفاده میکنی
وقتی محبتت فوران میکنه میپری بغلمون و تا جایی که میتونی فشار میدی تو آغوشت و بوسه بارون میکنی اونم از نوع بوسه های آبکی
یه روز که با خاله شادی تو اتاق بودیم دیدیم یه هویی یه صدا میاد از تو سالن صدا میکنی خاله خالهبرگشتی میگی من شادی جان رو دوست دارم من فری جان رو دوست دارم
میخواستیم بریم بیرون قبل سوار شدن به ماشین دکمه پالتوی خاله شادی رو خراب کردی و خاله از دستت ناراحت شد مسیر راه رو خاله که باهات حرف نمیزد تو هم دنبال یه چیزی میگشتی تا خاله باهات بحرفه برگشتی ساختمون مخابرات رو نشون دادی میگی اینجا خیلی قشنگه منو ببرین اونجا دوست دارم ساختمون هم در به داغون، کجاش قشنگ بود خدا میدونه گرفتم حسابی بوسیدم که چقدر باهوشی برا توجه خاله و آشتی داری به هر دری میزدی بعد که پیاده شدیم تو با مامان سولی از پشت سر خاله شادی میومدی طی یه رفلکس دست مامانی رو ول کردی رفتی کنار خاله شادی و گفتی شادی جان عزیز منه و دستشو گرفتی و گفتی ببخش و اینگونه شد آشتی کردین
تا یه نی نی همسن و سال خودت میبینی فوری میری سمتش و بغل میکنی اگه خوراکی داشته باشی تعارف میکنی و تا نی نی نخوره ول کن نیستی از بس که مهربونی هر کی تو دو ست اشنا فامیل این رفتارت رو میبینه میگه به خاله هاش رفته اون لحظه ما ها پروانه ای میشیم خخخخ
یه روز صبح از خواب بیدار شدی رفتی سراغ لباسهای بیرونت گفتی به مامان سولی تو آرایش بزن من لباس بپوشم بریم پارک؛ خاله فدات بشه
علاقه ات به عکاسی زیاد شده میبینی اسباب بازیهات رو چیدی و طرح میدی بعد دوربین رو بدو بد میاری و میگی عکس بگیرم
یه روز مامان سولی دوش میگرفته تو هم مشغول بازی با اسباب بازی هات بودی که مامان سولی متوجه نمیشه و در قفل میشه ازپشت و مامانی تورو صدا میزنه میایی و مامان میگه میتونی در رو وا کنی؟ اما مامان سولی میگفت امید نداشتم چون ارتفاع قفل زیاد بود و پیش خودم میگفتم قدش نمیرسه و در کمال ناباوری و نا امیدی مامان سولی ،شما پسمل باهوش پات رو گذاشتی رو سکوی کناری و پریدی با قدرت تمام قفل رو به پایین فشار دادی و در رو وا کردی
بعد که آننه جون و دایی سیا خونتون اومد بوده صحنه رو دوباره تکرار کردی و بردی کارهایی رو که برا باز کردن قفل انجام دادی رو نشونشون دادی
توی خونتون و خونه آننه جون یه سری قوانین هست که باید اونارو رعایت کنی مثل آسیب نرسوندن به وسایل خونه و اسباب بازی هات ،داد نزدن ،..... وقتی هر کدوم از اینارو انجام میدی برا تنبیه ات چون سنت دو سال هستش به مدت دو دقیقه باید تو محل تنبیه قرار بگیری دیگه خودت اشتباه میکنی متوجه میشی میگی برم تنبیه میری و میشینی تو محل تنبیه قیافه مظلومانه میگیری و بعد تموم شدن مدت تنبیه معذرت خواهی میکنی که از اون صحنه ها عکس ندارم اگه بازم موردی پیش اومد که نیاز به تنبیه داشت عکس میگیرم تا بزرگ شدی ببینی قیافت چه شکلی میشه اون لحظه
حالا بریم سراغ عکسهای ماهگردت
هدیه جشنواره مون که به انتخاب هئیت داوران نی نی وبلاگ نفر ششم شدیم رسید ؛جا داره از همینجا یه بار دیگه از عوامل نی نی وبلاگ تشکر کنم
کیک ماهگردت که مامان سولی زحمت کشیده تیرامیسو درست کرد ؛دست گلش درد نکنه
هورااااااااااااا آرسنم شده 27 ماهه
اول دل و دماغ به قول خودت تبلد گرفتن رو نداشتی (قیافه رو تورو خدا کاملا تابلو دلش نمیخواد خخخخخ
تو عالم خودت غرق بودی
بعدش انگار یادت افتاد کیک هست ،ناخنک زدن به کیک هست تغییر نظر دادی
و شروع مراحل فوت کردن
شمع کیک برات کافی نیومده تقاضای شمع اضافی کردی و با روشن خاموش کردن اون مشغولی
این عکسها بیانگر ماجراهای آرسن موقع عکس گرفتن از تبلدشه
حمله ور شدی به قول خودت به بستنی های کیک
و در انتها بوسه فرستادن و ختم تبلد با گفتن کلمه بابایس یعنی خاله خسته شدم تمومش کن
موقع گرفتن ماهگردت آننه جون نبود تا آننه اومد پریدی بغلش گفتی خاله ها (کاله ها )تبلد گرفتن ،خوشم میاد همه چی رو گزارش میکنی
و در ادمه عکسهای این ماهت
تولد دایی سیامک بود و دایی مارو مهمون کرده بود برای شام ،چون جای تاریخی بود برا منم فرصتی شد که کلی عکس بگیرم و محیط اونجا برا شما آقای شیطون و کنجکاو خیلی عالی بود و باعث شد کلی بهت خوش بگذره ،تو راه برگشت هی میگفتی دایی بازم تبلد بگیریم (در ضمن مامان سولی پرسیده بود آرسن جون برا تولد دایی سیا چی بگیریم گفته بودی کیک بگیریم بگیم تبلدت مبارک )فدای اون هدیه قشنگت
جا داره بازم تولد تک داداشی گلم رو تبریک بگم ایشالله 120 ساله بشی داداش مهربونم ،سایه ات ایشالله همیشه بالای سرمون باشه و به همه آرزوهای قشنگت برسی
وقتی رفته بودیم بیرون عاشق یه دختر کوچلو شده بودی دستشو گرفته بودی ول نمیکردی اسم دخمل ناز نادیا بود که تو بهش میگفتی آنگـِلا بعد میگفتی خاله عکس بگیر و زست میگرفتی شب موقع خوابیدن به مامان سولی گفتی مامانی آنگلا لاک داشت اونم رنگی بود ،صبح مامان سولی زنگید گفت نادیا لاک داشت گفتم نمیدونم بعد تو عکسها دیدم آره ،دیگه از خنده روده بر شدیم که تا این حد به لاکهای دختر مردم هم توجه میکنی
چند وقت پیش رفته بودیم خونه دوست خوونوادگیمون از شانس خوبت ماشین و آدم آهنی داشتن و پارسا جون هم خونشون مهمون اومد و تو هم کلی شیطونی کردی بهت حسابی خوش گذشت
اینجا هم دوربین الهه جون رو برداشتی که عکس میخوایی بگیری و اینجا مثلا عکس میگیری
اینجا آماده شدی بریم بیرون ،منو تو طبق معمول از همه زودتر اماده شدیم تو راه پله منتظریم بقیه بیان منم برا اینکه سرگرمت کنم گفتم وایستی عکس بگیرم که تو فکر فراری
اینجا رفتیم بیرون و طبق معمول همه جا مشغول آب خوردن هستی اینارو تو وبلاگت میذارم در آینده ببینی چقدر عاشق آب بودی
اینم نقاشیت که تقدیم دایی سیامک کردی ،جالبش اینجاست رفتی تو اتاق خلوت کردی کشیدی آوردی به دایی میگی برات توپ کشیدم ،خاله فدای توپت کشیدنت بشه
اینم شکار لحظه توسط خاله شادی توی صبح گاه (خیلی دوست دارم این دو تا عکس رو )