مهمونی و شیطنتهای اینروزا
جونم برات بگه که تو این چند روز خیلی خیلی بزرگ شدی یعنی رفتارهات خیلی تغییر پیدا کرده انگاری آرسن رفته یه پسر بچه 5 ساله اومده طوریکه همه مون اینو حس میکنیم در ادامه میخوام یه سری از کارهای اینروزات بگم
نشسته بودیم دیدیم از دسته مبل گرفتی و داری پاهاتو وا میکنی میخوایی پاهاتو 180 درجه وا کنی حالا خدا میدونه کجا دیده بودی که یاد گرفتی و تا فرصت گیرت میاد یا پا باز میکنی یا ملق میزنی ورزشکار شدی اساسیحالا فرصت کنم وقت ملق زدن یا پا باز کردن عکستو میگیرم تا ببینی چقدر جسارت نشون میدی
خاله شادی بهت یاد داده موقع عطسه و سرفه دستتو بگیری جلو دهنت و تا عطسه و سرفه میکنی فوری دستتو میگیری جلو دهنت ،حالا یه روزی تو بغل خاله شادی بودی و خاله عطسه اش میگیره و دستش هم که بند بوده نمیتونسته دستشو بگیره جلو دهنش ،خاله یه هویی دیده دستش رو گرفتی و گذاشتی جلو دهنش آفرین به پسر خوب که اینهمه خوب آموزش میبینه
تازگی ها گیر دادی به وسایل آرایش خاله ها ،هرچی لاک و رژ و ریمل و ... هست با خودت برمیداری و بازی میکنی و ما مجبوریم همش دنبال وسایلمون بگردیم تازه اگه بپرسیم ازت ریمل واسه چیه ؟برمیداری به چشم میزنی و رژ رو به لب
یه روز خونه خاله طاهره اینا دعوت بودیم و شما هم از شیطنت چیزی کم نذاشتی بماند که سوپ رو ریختی رو خاله شادی و خدارو شکر به خیر گذشت و همش بغل مهسا جون و پری جون بودی و حسابی اذیتشون کردی و وسایل اتاق بنده خداهارو یکی یکی تحت سلطه ات در آوردی خاله مهسا زحمت کشید و کلی ازت عکس گرفت و من از شیطنت شما یادم رفت از غذاهای خوشمزه شون عکس بگیرم جا داره بابت زحمتی که اونروزی دادیم ازشون تشکر کنم و همچنین بابت غذاهای خوشمزه شون دست گل همه گی درد نکنه
حالا بریم سراغ عکسهای مهسا جون
از بس که عاشق آبی هر ظرفی رو میبینی فکر میکنی توش آبه
هدف گذاری و حمله به سمت ماهی های داخل تنگ
رو خرس خاله پری دراز کشیدی ،من عاشق این عکست شدم
ادامه بازی رو زمین
بغل خاله فری ،یه کم استراحت
از شیطنت زیاد خسته شدی و گرفتی خوابیدی
منم چند تا عکس از پشت صحنه عکس گرفتن خاله مهسا گرفتم ،از دور نظاره گر بودن هم جالب بود بنده خدا با زور میتونست ازت عکس بگیره،
ادامه شیطنتهات تو طبقه پایینشون هم ،همچنان ادامه داشت اینبار با توپ پیلاتس
موقع رفتن قیافت دیدن داره
و چند تا عکس دیگه که خاله مهسا روشون کار کرده ،فدات مهسا جونم
مهسا جون بابت عکسهای قشنگی که گرفتی ممنونم گلم فداااااااااااااااااات
اما یه سری عکس از شیطنتهای اینروزات
قراره خونه مهمون بیاد ،میخکوب شدی به تبلیغات و هر چی صدات میکنیم نمیشنوی
در ادامه تازه یادت افتاده بری زیر میز دالی بازی یا به قول خودت اَدی کنی عجب صاحبخونه ای
و اینم یه عصرونه برا مهمونای عزیزمون که بیشتر به خاطر manti عکسشو میذارم که تا ساعت 2 شب خمیر وا کردیم البته به خاطر شینطتهای شما که با سختی فراوان انجام شد چون خمیر رو قورت میدادی نه اینکه خیلی غذا میخوری واسه اون
یه سری عکسهای دیگه وقتی رفته بودیم مرکز خرید
اینجا طبقه بالا داشتیم واسه تو خرید میکردیم اما تو تا چشمت به وسایل بازی طبقه پایین افتاده چسبیدی به شیشه و با حسرت داری نگاه میکنی
بدجوری جوگیر شدی و نشستی زمین انگار اگه میشستی زمین تو اون محوطه بودی
اینجا بهت میگم آرسن چیه؟ملتمسانه نگاهام میکنی که دَی دَیه یعنی ببرمت اونجا
و در ادامه موفق شدی و آبروی خاله رو بردی چون طبقه پایین دایی سوار قطارت کرد تنهایی گریه میکردی سوار بشی، از یه طرف میخواستی سوار بشی .دیدم دایی دو تا بلیط چپوند تو دستم که فری زود باشین سوار شین گفتم من؟گفت آره چون تو فقط تو اون قطار جا میشی منم اینجوری شدم دایی گفت لطف کردم برات بلیط گرفتم باید خوش به حالت باشه خلاصه سوار قطار شدیم دو تایی و کل مرکز خرید رو دور زدیم و آدمها این شکلی بهمون نگاه مبکردن من و تو هم به همه بای بای میکردیم خلاصه دو تایی کیف کردیم و خاله شادی ازمون فیلم گرفت فرصت کنم یه بار فیلمش رو میذارم تو وبلاگت تا برات یادگاری بمونه و موقع پیاده شدن تازه یادت افتاد خیلی چسبیده بهت و نمیخواستی پیاده بشی (توجه شود تو اون صندلی کوچلوها نشسته بودیم )
اینجا هم رفتیم بخش مواد غذایی و غیره تا وارد شدیم چشت افتاد به توپ بسکتبال و یکی برداشتی انتخابت خوب بود ،چون یه سبد بسکتبال دادم بهت مال بچگی خودم منتهی توپش گم شده بود از وقتی توپ رو گرفتی بسکت بازی میکنی
موندی کدومشون رو انتخاب کنی واسه خوردن اخه تا وارد فروشگاه میشیم میگی میخوام میخوام میخوام ماشالله همه چی رو میخوایی کو خوردن فقط عشق شکلاتیبابایی ات هم از ورجه وروجه تو سبد خرید این شکلی شده بود یه جا بند نمیشی که