روزهای 9 ما هگی
عزیز دلم بازم با کلی حرف اومدم ،از کدوم کارهات و شیطنت هات بگم که همشون با مزه هستن هر روز یه رفتار جدید یه حرکت جدید یاد میگیری و با هرکدوم از این کارها باعث خنده ما میشی .
مثلا اونروزی داشتم نماز میخوندم از اونجایی که تا ببینی یکی نماز میخونه خودت رو عین جت میرسونی تا مهر رو برداری و فرار کنی منم تو عالم خوش خیالی تدبیرم رو از پیش گرفته بودم و مهر تو دستم بود ،خودتو رسوندی سر سجاده یه کم بررسی کردی چیزی گیرت نیومد بعد اومدی از پاهام گرفتی بهم نگاهی کردی لبخندی زدی و کمی ازم فاصله گرفتی بعد از روبرو منو نگاه میکردی ،یه هویی دیدم رفتی جلوتر پشت کردی بهم خم شدی به رکوع رفتی یعنی تو اون فاصله کم حرکات منو کپی کرده بودی ،این کارت باعث شدن یه نیم ساعتی تو خونه غرق خنده بشیم
تازگی ها خیلی حرف میزنی یه کلمه که یاد میگیری اونو هی تکرار میکنی مثلا ت یا هی میگی اکی یا نه وقتی یه چیزی میخوایی مامان سولی بهت نمیده هی میگی مـــــامــــــا اونم چی با صدای مظلومانه و ملتمسانه که بده، یا وقتی چیزی بر خلاف دلخواهت هست الکی گریه میکنی بعد یه کم مکث میکنی تا ببینی نتیجه میده گریه ات، اطرافو میپایی میبینی خبری نیست باز به گریه ادامه میدی خیلی کلکی
یاد گرفتی خودتو لوس کنی ،سرتو اونقدر خم میکنی کم میمونه سرت بخوره به زمین
بعضی وقتها میبنی نشستیم محبتت به جوش میاد خودتو سمت آدم پرت میکنی محکم بغل میکنی از اونجایی که بوسیدن بلد نیستی شروع میکنی به لیسیدن و گاز گرفتن
چند تا عکس وقتی پارک ائل گلی رفته بودیم
منظره ای از ائل گلی از بالا
یه غروب زیبا تو ائل گلی
این بالا همه چی عالیه خاله
یه بای بایی به اون پایینی ها بکنم
یه نگاهی بکنم ببینم چه خبر
اه چه بزرگه
عجب جای با صفاییه واقعا ادم کیف میکنه
خاله زود عکسو بگیر که اومدم بغلت
عکسهای یه روز صبح ،صبحوونه تو پارک روبروی خونه تون و شیطنت های شما
سبد رو دیدی و دورش رو خط زدی( اولین مرحله ،مرحله بررسی محکم بودنش اینکه میتونه وزنت رو تحمل کنه )وزنش ایده ال هستش
بالخره موفق شدم روش بشینم ،مامان محکم از پشت نگه ام داری تا به پشت نیافتم
بعد اونهمه تلاش ،سیب میچسبه
یه کم هم مودب بشینم
نمیذارن یه کم ساکت بشینه آدم ،اونجا یه نی نی دیدم
باید برم پیشش
تا نی نی میبینم نمیتونم جلو خودمو نگاه دارم ،کلی ذوق میکنم عاشق نی نی هستم
یه کم هم توپ بازی کنم
مامانم باز بهم نه گفته ،خودمو بزنم به گریه
خسته شدم اصلا میخوابم
اولین باری که دمپایی پوشیدی
وقتی داری از پشت ویترین کمدت به اسباب بازی هات نگاه میکنی
از اونجایی که نازگی ها یاد گرفتی از همه جا بالا بری اینجا هم در حال تلاش واسه بالا رفتن از تختی
عکسی از شیطنت تو آشپزخونه که مامان سولی شکارت کرده
اینجا هم از شیطونی زیاد رو هال خوابت برده ،قربون اون خوابیدنت
عکسهای اولین باری که نمایشگاه رفتی
از اونجایی که نمایشگاه خیلی شلوغ بود و تو هم ذوق زده بودی همه عکسها تار افتادن مخصوصا که دستاتو از ذوق تکون میدادی و حرف میزدی ،همه تو نمایشگاه نگاهت میکردن
اینجا هم تراکت تبیلغاتی رو از دست بابایی گرفته بودی ،و کمی شو قورت داده بودی خاله شادی داری ازت با زور میگیره و تو در تلاشی بهش ندی
چند تا عکس از موقع غذا خوردنت تو بیرون ،آخه تو خونه لب به غذا نمیزنی تا میریم بیرون تازه یادت میفته که یه چیزی به اسم غذا وجود داره و باید بخوری تا توپول بشی