عکس های 32 ماهگی ات
آرسن من 32 ماهه شده و خاله اومده تا براش از رفتارهای اینروزاش بگه
ماشالله اینروزها اینقدر بلبل زبون شدی که بیشترشون از یادم میره تا برات بنویسم وتا اونجایی که یادم میمونه برات مینویسم
هر بار که زنگ میزنم حرفهای تازه میشنوم ،اونروزی زنگ زدی به گوشیم تا من بیام جواب بدم قطع شد بعد اومدم خودم زنگیدم گوشی رو برداشتی میگی خاله ببخشید ما اشتباهی شماره شمارو گرفتیم بعد منم دلم ضعف رفت کلی قربون صدقه ات رفتمبعد ازت میپرسم خاله چیکار میکنین ؟میگی خاله هیچی ما نشستیم تو خونمون داریم زندگیمون رو میکنیم منو بگو تا اینو شنیدم از تعجب شاخ در آوردم
چون ماه رمضون هست زیادی حوصله ات سر میره مهمون نوازیت هم گل کرده مامان سولی میگه تا میشینیم میایی میگی مامانی پس پریناز کو ؟ مهسا کو؟ وحیده کو ؟ آیلار کو ؟دایی سید کو ؟زنگ بزنیم دعوتشون کنیم بیان خیلی وقته یوخدولار (خیلی وقته نیستن ؟) بیان خونه ما مهمون ما بشن ،هر روزم دلت برا یکیشون تنگ میشه ( آخه اینا اشخاص مورد علاقه ات هستن )خاله فدای مهمون نوازیت بشه
دایی برات یه چادر گرفته دیگه تازگی ها همه زندگیت تو اون چادر شده میگیخونه من اونجاست لحاف و تشکت رو میبری میچینی با خودت میوه و آبیموه میبری بعد میگی بیایین خونه من مهمون .تازه وقتی مهمون میاییم خونه ات خودت از چادر خارج میشی وبیرون چادر میاستی و کلی ذوق میکنی که من مهمون دارم کلا مهمون نوازی چیکار کنیم به بابا جون خدا بیامرزت رفتی
اونروزی بابایی میرفته آشغال بذاره دم در مامان سولی میگه قبل بابایی رفتی کفش پوشیدی میگی haydi iş başına (یالله سر کار ) بعد تازگی ها میخوایی مارواز یه کاری منع کنی میگی sakın ha (اصلا ) مامان سولی میگی لباسهامو عوض کردم اومدی بهم میگی hayatım senın tarzın var بعد تا دلت آبمیوه میخواد میایی میگی آنی makıne çalıŞtır (دستگاه رو راه بنداز )منظورت آبمیوه گیریه ،کلا یه اصلاحاتی به کار میگیری ما تعجب میکنیم
از اونجاییکه تو دوست نداری یه چیزی رو تنهایی بخوری میبینی میوه میخوری میایی دهنمون میذاری بعد ما بهت توضیح میدیم ما روزه ایم نمیبینی نه صبحونه میخوریم نه ناهار بعد اذان میگه با تو غذا میخوریم تو هم انگار خوشت میاد میگی هـِ هـِ یعنی چی؟ یعنی دلت میخواد دوباره توضیح بدیم و حسابی خوشت میاد
تازگی ها دوست داری تصاویر رو ببینی و راجع بهشون توضیح بدی ، عکس یه آقا رو تو کتابخونه دیدی میگی اینجا کتابخونه هست آقاهه میگه بچه ها کتاب بخونین کتاب خوبه ،یا یه کاریکاتور آقا و خانوم رو دیدی میگی این خانومه اینم آقاشه یه ماشین صحرایی دیدی میگی این atv هستش بعد خاله شادی میگه فری این چی میگه میگم اسم اون ماشین هاست دیگه تعجب نکن دیگه ما کمکم باید از آرسن همه چی رو یاد بگیریم
batman رودیدی و اجازه خواستی ببینی بعد گفتیم روت تاثیر میذاره و میترسی برگشتی میگی خاله اونا همشون الکی ان واقعی نیستم من نمیترسم بعد یه کوچلو نگاه کردی فرداش اومدی توضیح میدی اول از لباسهاش که پرداره میتونه پرواز کنه بره بالای ساختمون ها بعد با آدم های فضایی میجنگه که آدم بد هستن میجنگه حالا این فضایی رو خدا میدونه از کجا شنیدی بعد دایی میپرسه آدم بده چه شکلی بود میگی صورتش رو رنگی کرده بود کنار لبهاش قرمز بوده خلاصه اینروزها ماجراهاییداریم با خانواده kahraman ها مثل اونا میشینی ،با دستات حرکت اونارو میکنی
حرکات آکروباتیکی ات که حرف نداره یه صندلی کوچلو هست میاری میذاری زیر پات بعد از ستون بالا میری و میگی حرکت رو مبینی اونروزی بدو بدو اومدی میگی خاله خاله بیا برو گوشیت پیام اومده چشمک میزنه اصلا یعنی تا حالا نشده بود کسی همچین حرفی رو بزنه که تو یاد بگیری معلوم نیست از کجا این حرف ها به مغزت خطور میکنه
حالا بریم سراغ عکسهای این ماهت
کیک 32 اُمین ماهگردت که مامان سولی درست کرده دست گلش درد نکنه
هوررررررراااااااااا پسملی شیطون ما 32 ماهه شده
خاله فدای اون نگاهت بشه
اینجا از سر ذوق چاقو رو گرفتی و افتادی به جون کیک بعد دایی سیامک رو صدا کردی میگی باخ باخ تولد منه ،تو تولد نداری به تو کیک نمیدم سیامک بیچاره دایی
اینجا همه چی رو ول کردی چشمت افتاد به تصویرت تو آیینه و داشتی برا خودت ادا میدادی و شکار لحظه شد
اینجا هم طبق معمول مراسم شمع فوت کردنی داشتیم ،خودت کم بود رفتی عروسکت رو اوردی میگی فوت کن فوت کن تولدمونه
اینجا هم حرکات سوپرمن وپرش رو داریم با ابراز علاقه به خاله و دستات رو قلب کردی ،خاله فدای اون دستای توپولت بشه
و اما عکسهای اینروزات
وقتی با ماشینت میری پارک و حسابی خوش میگذرونی و همش اصرار داری بار دیگه هم حنما با ماشینت بیایی چون قشنگه
یه روز دیگه و خوشگذرونی حسابی مگه میشه بریم شهر بازی و عرض ادب خدمت اقا خرگوش نکنیم و یه عکس یادگاری نگیریم
توی پارک این دخملی رو دیدی تو هم که عشق بچه هستی فوری خواستی بغلش کنی بعد یهووی گویا یاد حرف مامان سولیافتادی که بدون اجازه نی نی هارو بوس و بغل نکنی برگشتی نی نی رونصیحت میکنی میگی: نی نی بروپیش بابات گم میشی ها فدای اون نصیحت کردنت بشم
موقع قاقایی خوردن ازت خواستم عکس بگیرم چنان نگاه ملیحی کردی که شیفته این عکست شدم من
بعد خوردن قاقایی رفتی آشغال ها رو توسطل آشغال بریزی ،بله همچین پسر تمیز و مودبی هستی تو
نزدیک خونمون یه خونه هست که مرغ و خروس نگه میدارن حالا موقع رفتن به جایی اگه گذرمون به اونجا بیفته اسباب شادی و بازی تو میشن و کلی باهاشون حرف میزنی تصاویر مربوط به اون لحظه ها
هر جا شاخه های کوچیک میبینی فوری دست به کار میشی و جمعشون میکنی و بهم میزنیشون و میگی منم مثل دایی آتیش روشن میکنم ،ای به فدات بشه خاله که از الان دوست داری بزرگ بشی
محاله بری پارک و سراغ اردک و لاک پشت ها نری و هر دفعه هم کلی ذوق میکنی
اینجا هم عید بود و تو هم بی نصیب نموندی از نذری
آرسن و ماجراهای موقع خوابش به گفته مامان سولی کتاب داستان هات رو میاری بعد دونه به دونه برا خودت توضیح میدی که چیکارا میکنن (یادش بخیر این لباس خواب هارو هنوز بدنیا نیومده بودی خاله شادی برات انتخاب کرده بود موقع سفرمون خریده بود بهم نشون نداد گفت برسیم تبریز یه سورپرایز دارم دلت ضعف میره تا رسیدیم و خاله نشون داد اونقدر ذوق کردم همش نگاه میکردم به لباس خواب ها و خنده ام میگرفت و حالا اونقدر بزرگ شدی که تنت میشن و بازم دل مارو آب میکنی وروجک )
قبل خواب یه رقص آذری داری همیشه
ماسک هایی که عمه جونی ها برات گرفتن رو زدی و به مامانی رو میترسوندی
و یه شب دیگه بازم تکرار همون ماجراها
اینم سفره افطاری خونه آننه جون وقتی مهمون بودین (دست خودم و آننه جون و خاله شادی درد نکنه )خیلی دلم میخوست عکس مهمونیخونه خودتون و جاهایی رو که رفتین رو بذارم ولی به علت شیطنت تو نشده همونطوری که من نتونستم سر سفره ازت عکس بگیرم
اینم نون های مورد علاقه ات که وقتی اینارو مامان سولی برات میپزه کلا بیخیال ناهار و شام میشی خودشم خالی میخوری از بس که عاشق نونی (دست گل مامان سولی درد نکنه )
اینم نمونه ای از شیطنت تو موقع مهمونی که نه لباسهات رو عوض کردینه سر سفره اومدی بهونه ات هم این بودکه هوا گرمه (خیلی وروجکی آخه مگه پشت مبل گرم نیستش )
افطار رو اصولا میرفتیم پارک نزدیک خونمون اینا هم گربه هایی هستن که با دایی براشون غذا میبرین توماه رمضون هم بی نصیبشون نذاشتین جالبش اینجاست که غذاهارودادی به گربه بعد دستات رو شبیه دوربین کردی میگی گربه بخور ازت عکس بگیرم ای به فدای تو بشه خاله
و نهایت استفاده رو از هدیه های این ماهت رو میکنی به قول خودت استیکر سواری
و بازم kahraman شدی کلا هر لحظه با وجود تو پر از شادیه
یه شب که ساعت 1 هوس بستنی کردی و تو ماشین نخواستی بخوری ماشین رو نگهداشتیم تا تو هوای آزاد و به قول خودت خیلی قشنگه با پای برهنه بستنی میل کنی
برا خودت ژست میگیری و ادا میدی تازه خاله شادی بیچاره رو صدا زدی میگی شادی جان من ،ازم عکس بگیر بعدش من بهت نگاه کنم کلا سوژه ای
شکار لحظه توسط خاله وقتی بغل مامانی خوابی
وقتی شب خونه آننه میمونی و از نگرانی خوابت نمیبره و تو فکری که بهونه بیاری تا نخوابی درست بعد این عکس یه بار آب خواستی بعد آوردن آب گفتی سرده گرمش رو میخوام بعد خوردن آب گرم میگی بالشت اذیت میکنه یه کم بعد میگی گردنت میخاره و ....
اینم خرید لباسهای تابستونیت بیشترش انتخاب بابایی بوده دست بابایی درد نکنه فقط بازم موفق نشدن برات کفش بگیرن چون هر دفعه کفشی انتخاب میکنن تا امتحان کنی برات بگیرن شروع میکنی به داد زدن که من کفش دارم من کفش نمیخوام حالا بعد خریدن این لباسها احتمالا از سر ذوق میگی باید کفش بگیرم تا ست بشه با لباسهام خدا کنه موقع خرید نظرت عوض نشه
اینم هدیه مامانی جونی بابایی تفنگ ابی که خیلی میخواستی دست گلشون دردنکنه
اینم هدیه عمه جونی و یگانه جون دست گلشون درد نکنه (اینم یکی از درخواست هات بود که عمه جون زحمتش رو کشیده )
این چادر رو هم دایی سیامک برات گرفته دست گل دایی هم درد نکنه
این ماسک ها روهم عمه جونی ها گرفتن ،دست گلشون درد نکنه