آرسنآرسن، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

آرسن مرد شجاع و قهرمان ما

عکس های 32 ماهگی ات

1394/4/24 16:14
نویسنده : soli
2,375 بازدید
اشتراک گذاری

 

آرسن من 32 ماهه شده و خاله اومده تا براش از رفتارهای اینروزاش بگه چشمک

 

ماشالله اینروزها اینقدر بلبل زبون شدی که بیشترشون از یادم میره تا برات بنویسم وتا اونجایی که یادم میمونه برات مینویسمآرام

 

هر بار که زنگ میزنم حرفهای تازه میشنوم ،اونروزی زنگ زدی به گوشیم تا من بیام جواب بدم قطع شد بعد اومدم خودم زنگیدم گوشی رو برداشتی میگی خاله ببخشید ما اشتباهی شماره شمارو گرفتیم خنده بعد منم دلم ضعف رفت کلی قربون صدقه ات رفتممحبتبعد ازت میپرسم خاله چیکار میکنین ؟میگی خاله هیچی ما نشستیم تو خونمون داریم زندگیمون رو میکنیم منو بگو تا اینو شنیدم از تعجب شاخ در آوردم تعجب

 

چون ماه رمضون هست زیادی حوصله ات سر میره مهمون نوازیت هم گل کرده مامان سولی میگه تا میشینیم میایی میگی مامانی پس پریناز کو ؟ مهسا کو؟ وحیده کو ؟ آیلار کو ؟دایی سید کو ؟زنگ بزنیم دعوتشون کنیم بیان خیلی وقته یوخدولار (خیلی وقته نیستن ؟) بیان خونه ما مهمون ما بشن ،هر روزم دلت برا یکیشون تنگ میشه ( آخه اینا اشخاص مورد علاقه ات هستن )خاله فدای مهمون نوازیت بشه بوسمحبتبغل

 

دایی برات یه چادر گرفته دیگه تازگی ها همه زندگیت تو اون چادر شده میگیخونه من اونجاست لحاف و تشکت رو میبری میچینی با خودت میوه و آبیموه میبری بعد میگی بیایین خونه من مهمون .تازه وقتی مهمون میاییم خونه ات خودت از چادر خارج میشی وبیرون چادر میاستی و کلی ذوق میکنی که من مهمون دارم کلا مهمون نوازی چیکار کنیم به بابا جون خدا بیامرزت رفتی چشمکمحبت

 

اونروزی بابایی میرفته آشغال بذاره دم در مامان سولی میگه قبل بابایی رفتی کفش پوشیدی میگی haydi iş başına (یالله سر کار )قه قهه بعد تازگی ها میخوایی مارواز یه کاری منع کنی میگی sakın ha (اصلا )نه مامان سولی میگی لباسهامو عوض کردم اومدی بهم میگی  hayatım senın tarzın var خندهبعد تا دلت آبمیوه میخواد میایی میگی آنی makıne çalıŞtır (دستگاه رو راه بنداز )منظورت آبمیوه گیریه ،کلا یه اصلاحاتی به کار میگیری ما تعجب میکنیم

 

از اونجاییکه تو دوست نداری یه چیزی رو تنهایی بخوری میبینی میوه میخوری میایی دهنمون میذاری بعد ما بهت توضیح میدیم ما روزه ایم نمیبینی نه صبحونه میخوریم نه ناهار بعد اذان میگه با تو غذا میخوریم تو هم انگار خوشت میاد میگی هـِ هـِ یعنی چی؟ سوالیعنی دلت میخواد دوباره توضیح بدیم و حسابی خوشت میاد

 

تازگی ها دوست داری تصاویر رو ببینی و راجع بهشون توضیح بدی ، عکس یه آقا رو تو کتابخونه دیدی میگی اینجا کتابخونه هست آقاهه میگه بچه ها کتاب بخونین کتاب خوبه ،یا یه کاریکاتور آقا و خانوم رو دیدی میگی این خانومه اینم آقاشهزبان یه ماشین صحرایی دیدی میگی این atv هستش بعد خاله شادی میگه فری این چی میگه میگم اسم اون ماشین هاست دیگه تعجب نکن دیگه ما کمکم باید از آرسن همه چی رو یاد بگیریم خنده

 

batman رودیدی و اجازه خواستی ببینی بعد گفتیم روت تاثیر میذاره و میترسی برگشتی میگی خاله اونا همشون الکی ان واقعی نیستم من نمیترسم بعد یه کوچلو نگاه کردی فرداش اومدی توضیح میدی اول از لباسهاش که پرداره میتونه پرواز کنه بره بالای ساختمون ها بعد با آدم های فضایی میجنگهقوی که آدم بد هستن میجنگه حالا این فضایی رو خدا میدونه از کجا شنیدی بعد دایی میپرسه آدم بده چه شکلی بود میگی صورتش رو رنگی کرده بود کنار لبهاش قرمز بوده هیسخلاصه اینروزها ماجراهاییداریم با خانواده kahraman ها مثل اونا میشینی ،با دستات حرکت اونارو میکنی راضیعینک

 

حرکات آکروباتیکی ات که حرف نداره یه صندلی کوچلو هست میاری میذاری زیر پات بعد از ستون بالا میری و میگی حرکت رو مبینی خندهقه قهه اونروزی بدو بدو اومدی میگی خاله خاله بیا برو گوشیت پیام اومده چشمک میزنه اصلا یعنی تا حالا نشده بود کسی همچین حرفی رو بزنه که تو یاد بگیری معلوم نیست از کجا این حرف ها به مغزت خطور میکنه بغلبوسمحبت

 

حالا بریم سراغ عکسهای این ماهت چشمک

 

کیک 32 اُمین ماهگردت که مامان سولی درست کرده دست گلش درد نکنهتشویقبغل

 

0

 

هوررررررراااااااااا پسملی شیطون ما 32 ماهه شده جشنجشنجشن

 

1

 

2

 

خاله فدای اون نگاهت بشه بوسبغلمحبت

 

3

 

اینجا از سر ذوق چاقو رو گرفتی و افتادی به جون کیک خنده بعد دایی سیامک رو صدا کردی میگی باخ باخ تولد منه ،تو تولد نداری قه قههبه تو کیک نمیدم سیامکزبان بیچاره داییآرام

 

4

 

اینجا همه چی رو ول کردی چشمت افتاد به تصویرت تو آیینه و داشتی برا خودت ادا میدادیزبان و شکار لحظه شد چشمک

 

5

 

اینجا هم طبق معمول مراسم شمع فوت کردنی داشتیم ،خودت کم بود رفتی عروسکت رو اوردی میگی فوت کن فوت کن تولدمونه خندونکزیبا

 

6

 

اینجا هم حرکات سوپرمن وپرش رو داریم با ابراز علاقه به خاله و دستات رو قلب کردی ،خاله فدای اون دستای توپولت بشه

 

7

 

و اما عکسهای اینروزات

وقتی با ماشینت میری پارک و حسابی خوش میگذرونی و همش اصرار داری بار دیگه هم حنما با ماشینت بیایی چون قشنگه زبان

 

8

 

08

 

یه روز دیگه و خوشگذرونی حسابیچشمک مگه میشه بریم شهر بازی و عرض ادب خدمت اقا خرگوش نکنیم و یه عکس یادگاری نگیریم زیبا

 

000

 

9

 

توی پارک این دخملی رو دیدی تو هم که عشق بچه هستی فوری خواستی بغلش کنی بعد یهووی گویا یاد حرف مامان سولیافتادی که بدون اجازه نی نی هارو بوس و بغل نکنی زیبا برگشتی نی نی رونصیحت میکنی میگی: نی نی بروپیش بابات گم میشی ها خنده فدای اون نصیحت کردنت بشم بغل

 

11

 

موقع قاقایی خوردن ازت خواستم عکس بگیرم چنان نگاه ملیحی کردی که شیفته این عکست شدم من بوسبغل

 

12

 

 بعد خوردن قاقایی رفتی آشغال ها رو توسطل آشغال بریزی ،بله همچین پسر تمیز و مودبی هستی تو تشویق

 

13

 

نزدیک خونمون یه خونه هست که مرغ و خروس نگه میدارن حالا موقع رفتن به جایی اگه گذرمون به اونجا بیفته اسباب شادی و بازی تو میشن و کلی باهاشون حرف میزنی تصاویر مربوط به اون لحظه ها چشمک

 

14

 

هر جا شاخه های کوچیک میبینی فوری دست به کار میشی و جمعشون میکنی و بهم میزنیشون و میگی منم مثل دایی آتیش روشن میکنم ،ای به فدات بشه خاله که از الان دوست داری بزرگ بشیبوسبغل

 

15

محاله بری پارک و سراغ اردک و لاک پشت ها نری و هر دفعه هم کلی ذوق میکنی راضی

 

16

 

اینجا هم عید بود و تو هم بی نصیب نموندی از نذری خوشمزه

 

17

 

آرسن و ماجراهای موقع خوابش به گفته مامان سولی کتاب داستان هات رو میاری بعد دونه به دونه برا خودت توضیح میدی که چیکارا میکنن (یادش بخیر این لباس خواب هارو  هنوز بدنیا نیومده بودی خاله شادی برات انتخاب کرده بود موقع سفرمون خریده بود بهم نشون نداد گفت برسیم تبریز یه سورپرایز دارم دلت ضعف میره تا رسیدیم و خاله نشون داد اونقدر ذوق کردم همش نگاه میکردم به لباس خواب ها و خنده ام میگرفت و حالا اونقدر بزرگ شدی که تنت میشن و بازم دل مارو آب میکنی وروجک محبت)

 

18

 

19

 

20

 

قبل خواب یه رقص آذری داری همیشه خنده

 

21

 

ماسک هایی که عمه جونی ها برات گرفتن رو زدی و به مامانی رو میترسوندی قه قهه

 

22

 

و یه شب دیگه بازم تکرار همون ماجراها 

 

23

 

اینم سفره افطاری خونه آننه جون وقتی مهمون بودین (دست خودم و آننه جون و خاله شادی درد نکنه چشمک)خیلی دلم میخوست عکس مهمونیخونه خودتون و جاهایی رو که رفتین رو بذارم ولی به علت شیطنت تو نشده همونطوری که من نتونستم سر سفره ازت عکس بگیرم غمگین

 

24

 

اینم نون های مورد علاقه ات که وقتی اینارو مامان سولی برات میپزه کلا بیخیال ناهار و شام میشی خودشم خالی میخوری از بس که عاشق نونی خوشمزه(دست گل مامان سولی درد نکنه تشویق)

 

25

 

اینم نمونه ای از شیطنت تو موقع مهمونی که نه لباسهات رو عوض کردینه سر سفره اومدی بهونه ات هم این بودکه هوا گرمه (خیلی وروجکی آخه مگه پشت مبل گرم نیستش سوال)

 

00

 

افطار رو اصولا میرفتیم پارک نزدیک خونمون اینا هم گربه هایی هستن که با دایی براشون غذا میبرین توماه رمضون هم بی نصیبشون نذاشتین جالبش اینجاست که غذاهارودادی به گربه بعد دستات رو شبیه دوربین کردی میگی گربه بخور ازت عکس بگیرم ای به فدای تو بشه خاله بغل

 

26

 

و نهایت استفاده رو از هدیه های این ماهت رو میکنی به قول خودت استیکر سواری چشمک

 

27

 

 و بازم kahraman شدیقوی کلا هر لحظه با وجود تو پر از شادیه

 

28

 

یه شب که ساعت 1 هوس بستنی کردی و تو ماشین نخواستی بخوری ماشین رو نگهداشتیم تا تو هوای آزاد و به قول خودت خیلی قشنگه با پای برهنه بستنی میل کنی

 

29

 

برا خودت ژست میگیری و ادا میدی تازه خاله شادی بیچاره رو صدا زدی میگی شادی جان من ،ازم عکس بگیر بعدش من بهت نگاه کنم کلا سوژه ای خنده

 

30

 

شکار لحظه توسط خاله وقتی بغل مامانی خوابی فرشته

 

30

 

وقتی شب خونه آننه میمونی و از نگرانی خوابت نمیبره و تو فکری که بهونه بیاری تا نخوابی درست بعد این عکس یه بار آب خواستی بعد آوردن آب گفتی سرده گرمش رو میخوام بعد خوردن آب گرم میگی بالشت اذیت میکنه یه کم بعد میگی گردنت میخاره و .... زبان

 

31

 

اینم خرید لباسهای تابستونیت بیشترش انتخاب بابایی بوده دست بابایی درد نکنه محبت فقط بازم موفق نشدن برات کفش بگیرن چون هر دفعه کفشی انتخاب میکنن تا امتحان کنی برات بگیرن شروع میکنی به داد زدن که من کفش دارم من کفش نمیخوام حالا بعد خریدن این لباسها احتمالا از سر ذوق میگی باید کفش بگیرم تا ست بشه با لباسهام خدا کنه موقع خرید نظرت عوض نشه خنده

 

32

 

33

123

 

اینم هدیه مامانی جونی  بابایی تفنگ ابی که خیلی میخواستی دست گلشون دردنکنه محبت

 

35

 

اینم هدیه عمه جونی و یگانه جون دست گلشون درد نکنهبغل (اینم یکی از درخواست هات بود که عمه جون زحمتش رو کشیده )

 

0000

 

 

این چادر رو هم دایی سیامک برات گرفته دست گل دایی هم درد نکنه محبت

 

 

000 

 

این ماسک ها روهم عمه جونی ها گرفتن ،دست گلشون درد نکنهمحبت

 

00000

 

 

 

 

پسندها (7)

نظرات (9)

مامان آنيسا
30 تیر 94 19:28
وای این وروجک چه شیطون شده دلم هواشو کرد مثل همیشه پست زیبایی بود لذت بردم. فرناز جون حن تما آرسن خیلی به کارتونهای ترکیه نگا میکنه آنیسا هم دقیقا مثل آرسن.تمام کلماتشو بلده این باعث شده دیگه فارسی حرف نزنه کسی هم باهاش فارسی حرف میزنه ترکی جواب میده.کلا از فارسی حرف زدن خوشش نمیاد.کارتون شبکه پویارو هم دوس نداره
soli
پاسخ
الهی فدات بشم سعیده جونم والا ما هم دلمون براتون حسابی تنگ شده آره دیگه عادت کردن آرسن درسته کارتون همیشه ترکیه میبینه اونم روزی فقط 1 ساعت حق کارتون داره زبون ترکیه رو خوب میدونه ولی اکثرا فارسی حرف میزنه سعی کنین تو خونه باهاش فارسی هم صحبت کنین حتی اگه به ترکی جواب داد خودبخود عادت میکنه فارسی هم حرف میزنه.البته دیگه مدرسه رفتنی عادت میکنه به فارسی حرف زدن
مهسا
31 تیر 94 20:24
سلام فرناز عزیزمبهترین نی نی وبلاگ مال شماست، عالی بودنآرسن جونم میبوسم
soli
پاسخ
فدات مهساجونم تو لطف داری گلم
nasim
12 مرداد 94 16:20
ماشالا به آرسن جونم چه جيگري شدي خيلي خوردني شدي عزيز دلمميبينم كه حسابي بلبل زبوني ميكنه فرناز جون منم موافقم اين وروجكا يه وقتا يه حرفايي ميزنن آدم شاخ در ميارهعكساتم عالي شده خاله قربونت هميشه به گردش و شادي
soli
پاسخ
فدات نسیم جونم تو لطف داری مهربونم ،آره والا کلا متعجب زده ایم همشچشات ناز میبینه گلم
ناهید
18 مرداد 94 12:58
سلام عزیزم خوبین تولد 32 ماهگی آرسن مبارک امیدوارم همیشه خوشfخت شاد و پر آرامش و عشق باشین و همه لحظاتتون به شادی بگذره گلم . کیک تولد آرسن خیلی قشنگه مامان سولی خیلی هنرمنده ها . آرسنو از طرف من ببوس که انقدر باهوشه . بوس واسه جفتتون .
soli
پاسخ
فدات ناهید جون مهربونم که همیشه برامون بهترین ها روآرزو میکنی ما هم توی مهربون رو خیلی دوست داریم
خاله مژگان
10 شهریور 94 15:34
سلام خاله جون. من تازه با وبلاگ ارسن جون آشنا شدم. واقعأ وبلاگ جالبیه و پر از خاطره و کلی زحمت رفته پاش. منم یه خاله هستم و کاملا حال و هواتو درک میکنم. از همون مقدمات قبل بدنیا اومدن و پشت در اتاق عمل و ... لحظه به لحظه اش خاطره است. مهمونیای جشن دندونی و تولدا عالی بود. من تازه اول راهم و هنوز جشنی نگرفتیم برا کوروشم. خیلی دوست دارم تو این راه کمکم کنین. مهمون وبلاگمون بشین
soli
پاسخ
مرسی عزیزم لطف داریممنون از اینکه به وبلاگمون سر زدین.چشم حتما
مامان ela
14 شهریور 94 10:41
سلام خوبی فرناز جون ببخش که دیر اومدم خوبی 32 ماهگیت مبارک عزیزم لباسات مبارکت باشه رست پختتون هم که عالیه چه غذاهای قشنگ و خوشمزه ای منم دارم میرم آموزشگاه آشپزی .خیلی خوش میگذره به خاطر همین وقت نمیکنم . وبم هم خیلی وقته آپ نشده فرناز جون من شماره تلگرامم رو عوض کردم میزارمش خصوصیت بهم پی ام بده و کد وبلاگت رو هم خواستی برام بزار
soli
پاسخ
مرسی عاطی جون لطف داری گلمچه خوب پس دیگه سر آشپز شدی باید بیام پیشت دوره ببینمعزیزم شمارتو ندارم خصوصی هم که نذاشتی؟؟
مامان علی(نازی)
14 شهریور 94 21:27
سلام فرناز جون به ماهم رمز میدی
soli
پاسخ
چشم عزیزم
بهناز خانومی
17 شهریور 94 13:32
سلام از خواننده های پرو پاقرص و البته متاسفانه خاموش وبلاگ آرسن عزیز هستم خوشحال میشم اگه رمز به منم بدین در ضمن وبلاگتون یکی از کاملترین و بهترینهاست بدون اغراق میگم آفرین به این همه وقت و ارزشی که به آرسن میدین قطعا یکی از بهترین تربیتها رو دارین و بیشترین نتیجه رو خواهید دید. به حرف دیگرون توجه نکنید بیشترش قطعا از حسادتههههههههههههههه
soli
پاسخ
مرسی دوست عزیز لطف دارین .ممنون از اینکه وقت گذاشتین و به وبلاگ ما سر زدین ولی عزیزم به خاطر حرف دیگران رمزدار نکردم بیشتر خواستم دیگه خصوصی بشه و فقط به دوستای نزدیک رمز دادم شرمنده عزیزم
مامان سونیا
19 شهریور 94 2:56
خانومی رمز لطفا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟