عکس های 31 ماهگی ات
نفس خاله 31 ماهه شده و من باز نتونستم زودی بیام وبلاگت رو آپ کنم خاله یه کم تنبلو شدهاما بازم همه رفتارهای این ماهت همشون تک تکشون یادمه بریم سراغ رفتارهای این ماهت
یه کاغذ وخودکار برمیداری و میگی من نقاشی میکشم و از ما میخوایی بگیم چی بکشی حالا دیالوگ های بین تو و خاله شادی موقع کشیدن نقاشی :
آرسن: شادی جان من چی بکشم؟
خاله شادی: عینک آننه رو بکش؟
آرسن :چشم (و فوری خط خطی میکنی و میگی کشیدی بعدش چی بکشم)
خاله شادی:دماغ خاله فرناز رو بکش دیگه وقتی اشیا کم میارین برا کشیدن بیچاره نوبت به دماغ و دست و پای من میرسه
تازگی ها رو تخت خودت تنهایی تو اتاقت میخوابی و بابت اینکار جایزه (برچسب )میگیریعلاقه زیادی پیدا کردی که از بچگی هات بهت بگیم و میاری به عکسهات نگاه میکنی و کلی ذوق میکنی و میگی من کوچلو بودم ناز بودمبعد خاله شادی و من میگیم هنوزم کوچلویی بعد خودت رو جای نی نی کوچلو جا میزنی و صدای گریه بچه کوچیک رودر میاری،من و خاله شادی هم قربون صدقه ات میریم تو هم حسابی لوس میشی اینم شده بازی اینروزهای ما
اسباب بازی هات رو نمیپسندی دیگه از بس که همزمان میاری باهاشون بازی میکنی میگی تکراری شدن من اسباب بازی های جدید میخوام
وقتی میخوایی حرفت رو به کرسی بشونی جوری از ادم سوای میکنی که ادم تو تگنا قرار میگیره مثلا خاله فرناز تو الان میخوایی به من بستنی بدی ؟ آننه جون من قراره با تو برم بیرون ؟الحق که خیلی شیطون و زرنگی
بعد مدت ها دوست من خاله وحیده رو دیدی فردای اونروزش اومدی ازم میپرسی خاله وحیده دوست تو ؟میگم اره دوست منه میگی:آره قشنگه مهربونه وحیده یا وقتی با تلفن حرف میزنیم سوال میپرسی با کی حرف میزنی ؟فدای پسمل فضولباشی بشه خاله
ماشینت رو خودت تنهایی میرونی بدون کنترل و میگی من یه کم دنده بزنم جالبش اینه وقتی سوار ماشین معمولی میشی دوست داری پشت رول بشینی و خودت برونی و یه کم هم عصبی میشی که اجازه نمیدین من برونم با صدای بلند میگی گویون من بیراز سوروم(اجازه بدین من یه کم برونم )
یاد گرفتی با دستات سوت بزنی انگاری تو کارتون دیدی و با چنان مهارتی اینکارو انجام میدی انگار چند ساله سوت میزنی و کلی ذوق میکنی وقتی یه کار اشتباهی انجام میدی و میدونی اشتباهه تا میخواییم بهت بگیم کارت اشتباه بوده فرصت نمیدی میگی نهنه اینارو بچه های بد میکنن
اونروزی اومدی میگی برا من یه ماسک بگیرین هم ماسک مهربون از حیوانات باشه هم سوپر من باشه هم ترسناک باشه میگیم واسه چی ترسناک میگی بچه هارو بترسونم حالا اینارو از کجا یاد گرفتی خدا میدونه
تازگی ها میگی من kahraman هستم یعنی قهرمانم بعد میپرسیم ازت kahraman چه جوری میشه میگی superman /batman/اینا kahramanan .بعد یه روزی اومدی گفتی kahraman ها چه جوری میشن منم گفتم غذاشون رو کامل میخورن ،مهربونن ،به همه کمک میکنن ،بالای مبل ها نمیرن از اون بالا نمیپرن برگشتی گفتی نه خاله تو اشتباه میگی kahraman ها از بالای ساختمون ها میپرن به ساختمون دیگه و اونموقع بود که من هنگ کردم
خاله مهسا جون از ترکیه برات یه تی شرت خریده بود و داده بود به خاله پری بیاره واست و تو خاله مهسا رو ندیده بودی ازش تشکر کنی فردای اونروز پیراهن رو پوشیدی میگی خیلی خوشگله از مهسا تشکر کنم بعد رفتی سمت گوشی با مهسا حرف بزنی یه هوویی دیدم منصرف شدی میگم چرا به مهسا زنگ نزدی میگی ظهره مهسا جان الان خوابه بده بد من بزنگم واز فردای اونروز تا یادت میفتاد بزنگی با مهسا بحرفی ظهر میشد و تو مایوس که نمیتونستی بزنگی
حالا بریم سراغ عکسهای این ماهت
اینم کیک 31 ماهگی ات که مامان سولی جون زحمتش رو کشیده دست گلش درد نکنه
هورررررررررررررررا نفس خاله 31 ماهه شده
تازگی ها دستت رو به نشونه لایک نشون میدی و اینجا هم میگی خاله لایک داره این کیک
اینجا هم میگی من kahramanam ,ادای سوپرمن رو در میاری
ادامه ماهگردت تو حیاط ،بساطت رو بردی تو حیاط
و اینجا هم کیکت رو نوش جان میکنی با اون دستای توپولت
ریختی رو لباست و داری خودتو توجیه میکنی البته از ترسی مامانی
عکسهای مربوط به یه روز گردشمون
اینجا هم غرق در خوردن بستنی هستی منم شکار لحظه کردم
پسملی ما از بس رمانتیکه همش میره تو حیاط وگل هارو بو میکنه و چنان ذوقی میکنه از بوییدن گلها که نگو
28 خرداد تولد من بود و چند روز قبلش من و دوستام رفته بودیم پیک نیک که دیدم دایی سیامک زنگید گفت کجایین براتون میخوام وسایل بیارم یهویی دیدم مامان اینا و تو شیطون خان ظاهر شدین ،دایی دیده بود تولد من ماه رمضون میفته یه کیک خریده بود و گفته بود چند روز قبل با دوستام دور هم باشیم و تو هم مهسا جون رو دیده بودی و حسابی ذوق کرده بودی بعد که نوبت فوت کردن شمع اینا شد تو یه کم ناراحت شدی چون به خاطر باد نمیتونستیم شمع رو روشن کنیم تا تو فوت کنی و قهر کردی و رفتی بعدش هر چقدر گفتم بیا ازت عکس بگیرم نیومدی تا لحظه آخر که دسته جمعی عکس گرفتیم. دست همه درد نکنه روز خوبی رو سپری کردیم
قربونش بشه خاله اش که وقتی ناراحته دور میشهاز اون محیط و خودش رو سرگرم میکنه
اینجا هم واسه اولین بار به قطارت باطری انداختیم آخه اصلا تستشم نکرده بودیم تا وقتی خودت بزرگ شدی باهم اینکارو کنیم خاله فدات بشه چقدرم ذوق کردی
یه روزی قیچی مامان سولی رو برداشتی و موهاتو کوتاه کردی و آوردی گفتی من آرایشگر شدم موهامو کوتاه کردم اینم اثر هنریت
یه خواب بعد از ظهری و عکسهایی که ازت گرفتم
برا جشن پایان تحصیلی یه مهد تم دلقک کار کرده بودم و تو روز جشن قول داده بودم تورو ببرم تا با عمو شادی عکس بگیری و مامان سولی تورو آورد و تو هم خیلی خوشحال شدی که تو اون جشن بودی
اینم تی شرت خوشگلی که خاله مهسا از ترکیه برات آورده ،دست گلش درد نکنه
اینم برچسب ها و کتاب هایی که خاله مهسا برات گرفته بود دست گلش درد نکنه
اینم تی شرت به انتخاب خودت دست مامان سولی درد نکنه
از اونجایی که مسواک زدن رو خیلی دوست داری یه روز با آننه رفته بودین بیرون گفتی آننه بریم برا من مسواک بگیر و اینم انتخاب خودت بوده