آرسنآرسن، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

آرسن مرد شجاع و قهرمان ما

عکسهای پارک شادی لاله

آرسنم از اونجایی که ،هر وقت از شهر بازی کنار خونمون رد میشیم خودت رو هلاک میکنی تا ببریم سوار بعضی وسایلها بشی و از بس اونجا بردیمت دیگه تکراری شده گفتیم این بار ببریمت پارک شادی لاله پارک و اینجور شد که یه روز هیجان انگیز و پر از شادی برات رقم خورد منم فرصتی شد تا کلی ازت عکس بگیرم .خداییش الانه ،الان که هست عکسهارو میبینی بازم به وجد میایی اومدم عکساتو مرتب کنم بذارم وبلاگت از هیجان داد میکشیدی هی میگفتی بـــــــِی بــــــــــِی ،اِ اِ حالا بریم سراغ عکسها اینجا سوار اسب شدی اینجا هم  سوار هلیکوپتر شدی یه لحظه احساس میکردی خلبانی آرسن و اسب کوچولو کنار...
24 آذر 1392

13 ماهگی ات

  عزیز دل خاله بازم دیر آپ کردم ،آخه انگشت پای آننه جون شکسته بود مهمون اینا زیاد میومد با شیطونی های شما هم فرصت نمیشد بیام برات بنویسم .اما سعی کردم عکس بگیرم توی این مدتی که نتونستم بیام آپ کنم .حالا از رفتارهای شما وروجک خان بگم پای آننه جون رو که بسته بودن تو حساس شده بودی تا فرصت میکردی میدیدی حواسمون پرته میرفتی انگشت آننه جون رو میکشیدی آننه جون یه دادی میکشید فرار میکردی میگفتی چیــــس میگفتیم اوفه با حالت ناراحتی اشاره میکردی که آره از وقتی راه میری روزگارمون سیاه شده همش در حال دوندگی هستی اونم به سرعت جت که نمیشه بهت رسید معمولا جاهایی که واسه شلوغی ترجیح میدی آشپزخونه هستش به خاطر اینکه کابینتهارو وا کنی هر چی و...
14 آذر 1392

محرم 92

                                      شوریده سری که شرح ایمان میکرد            هفتاد ودو فصل سرخ عنوان میکرد با نـای بــــریده نیـــــــــز بر منـبر نــی             تفسـیر خجـسـته ای زقـرآن میـکرد   عزیز دل خاله این دومین محرمی هست که پیش مایی .سال پیش خیلی کوچولو بودی امسال که بزرگ شدی بعضی چیزا رو انگاری میفهمی خیلی...
29 آبان 1392

تولد یک سالگی

           تولد تولد تولد                     تولد آرسنم                     مبــــــــــارک   هورااااااااااااااا آرسنم یک ساله شد         حالا نوبت عکسهای تولد یک سالگی عسلکم که با تم زنبوری برگزار شد .توی این یه ماه همه واقعا زحمت کشیدن دست گل مادر مهربونم ،شادی جان ،مامان سولی و خودم درد نکنه ،تشکر ویژه از داداش گلم که واقعا خیلی خیلی زحمت کشید خلاصه همه که تو برپای...
16 آبان 1392

مرور خاطرات یه سال

عزیز دل خاله یه چند هفته هست که درگیر کارهای تولدت هستیم کمتر وقت میکنم بیام واست بنویسم 2 تا دندون در آوردی مبارکت  باشه عسلکم ،چند قدمی راه میری حسابی شیطون شدی یه جا بند نمیشی چند روز پیش رفته بودیم آتلیه چه اداهایی که در نیاوردی همش در حال شلوغی بودی وابستگی ات به خاله شادی هرروز بیشتر میشه طوریکه بعضی وقتا میگی مامان منم اونوقت اخم میکنم این شکلی میشم داشتم عکسهاتو واسه تم تولدت آماده میکردم ،همه خاطرات یه سال مرور شد ،عین یه نوار فیلم از جلو چشمام رد شد همه اون خاطرات شیرین همه اون شادی هایی که باهات تجربه کردیم .یه هویی دلم گرفت با اینکه اونهمه پیشت بودم سعی کردم از هر لحظه ات سیراب باشم اما بازم انگار هنوز ...........
8 آبان 1392

وبلاگمون یه ساله شد

                                عسلکم درست همچین روزی بود که شروع کردیم به نوشتن خاطراتت توی وبلاگ ، رو اسم وبلاگت خیلی فکر کردیم که چی باشه اما از اونجایی اسم تورو خاله شادی انتخاب کرده بود که آرسن باشه اسم وبلاگت رو هم آرسن گذاشتیم                                         &n...
30 مهر 1392

اولین اصلاح مو

  وروجک خاله از اونجایی که موهات حسابی بلند شده بود دایی سیامک بردت موهاتو کوتاه کردش اونم چی برده بود پیرایشگاه خودش و اونجا هم چند تا عکس گرفته بودن تا برات یادگاری بشه موهای کوتاه شده ات رو هم واست تو زندگینامه ات یادگاری نگه داشتم ،اولین اصلاح موت مبارک باشه عسلم عکس قبل از اصلاح مو عکسهای توی پیرایشگاه اینجا هنوز خبر نداری چه اتفاقی قراره بیفته موقع اصلاح که خیلی به گریه افتادی اما تا آبپاش اسباب بازی مورد علاقه ات رو دیدی آروم شدی اینجا از قیافه ات معلومه از دست آقا آرایشگاه شاکی هستی عکس بعد از اصلاح چند تا عکس هم توی عروسی  پسر دوست خوونوادگیمون ...
25 مهر 1392

عکسهای 11 ماهگی ات

هوراااااااا آرسن من 11 ماهه شد . جیگرم  دیگه کم مونده که 1ساله بشی انگار همین دیروز بود که توی این روزها داشتیم روزشماری میکردیم واسه به آغوش کشیدنت. هر روز که میگذره چیزای تازه یاد میگیری شیرین تر و بلاتر و عسل تر میشی ، فداااای اون مهربونی هات بشه خاله که اینهمه ماه هستی فدای  اون بوس کردن هات ،اون بغل کردن هات که نهایته عشق برامون                                                  ...
16 مهر 1392

اولین دیدار وبلاگی

اولین دیدار دوستای وبلاگی که روز دوشنبه 92/07/08 ساعت 5 توی پارک منظریه داشتیم با هماهنگی مامان سویل و آراز شد.که جا داره اینجا از شهره جون تشکر کنم که باعث شد همه دوستان دور هم جمع بشیم و یه روز خوب پاییزی رو بگذرونیم  دوستایی که اومده بودن مامان سویل و آراز جون ،مامان الی جون،مامان آنیساجون ،مامان یاغمور جون ،مامان سویل جون ،رها جون که ایشالله خودش به زودی صاحب نی نی میشه خیلی روز خوبی بود آرسن کلی ذوق کرد تنها آرسن  بین نی نی ها کوچلو بود ،بقیه نی نی ها واسه خودشون رفته بودن صفاسیتی و آرسن هم تو جمع مامانی ها به شیطونی هاش ادامه میداد مامان الای جون زحمت کشییده بودن زیرانداز و چایی و شکلات آورده بودن ،مام...
9 مهر 1392

اتفاقات 10 ماهگی

سلام عسلکم این چند روزه بدجوری مریض شدی ،سرماخوردی فدات بشم  وقتی رفتی پیش دکتر گفته سرماخوردگی ویروسی هستش چند شبه به خاطر سرماخوردگیت شبها خونه ما میمونین ، تا صبح گریه میکنی گلوت گرفته موقع نفس کشیدن اذیت میشی ،قربونت بشه خاله از تو به من و خاله شادی هم سرایت کرده ،خاله شادی میگه وروجک سال پیش که نبودی من سرما نخورده بودم وقتی آب بینی ات رو دارن پاک میکنن میایی انتقامش رو از من و خاله شادی میگیری بینی مارو میکشی بعد انگار پشیمون میشی شروع میکنی به بوسیدن و بغل ایشالله زود خوب بشی یه اتفاق بعدی که افتاد اونم این بود که وقتی مامان دستشویی بوده تو بیدار میشی میری اتاقت ،مامان سولی یه لحظه صدای گریه ات رو میشنوه تا میاد م...
6 مهر 1392