آرسنآرسن، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه سن داره

آرسن مرد شجاع و قهرمان ما

عید 1393

بالخره سال 1392و با همه خوبی ها و شادی ها و غم هایی که برامون آورد بدرقه کردیم و وارد سال 1393 شدیم.ایشالله که سال 93 سال خوبی برا همه باشه سالی پر از خیر و برکت و شادی و سلامتی در کنار عزیزانمون  اما توی آخرین روزای سال 92 عمویم رو طی سانحه رانندگی تو سن 30 سالگی از دست دادیم و این سانحه باعث شد 2 تا فرشته کوچیکش بدون پدر بمونن. خدار روحش رو شاد کنه و برا همه کسایی که عزیزانشون رو از دست میدن صبر بده آمین . اما یکی دیگه از دلایل دیر آپ کردنم این بود که شما چند روز مونده بود به عید به شدت مریض شدین ،تب شدید 40 درجه . که اصلا پایین نمیومد و باعث نگرانی ما شد .خلاصه یعد از کلی نگرانی و دکتر رفتن و مداوا تبت پایین اومد و ارامش...
17 فروردين 1393

عکسهای 16ماهگـی ات

بالخره ما بعد از یه غیبت طولانی برگشتیم و قبل از همه میخوام از همه دوستای عزیزمون که تو اینهمه مدت برامون پیام گذاشتن و نگرانمون بودن تشکر کنم یه بار دیگه فهمیدم چه خوبه شما دوستای مهربون هستین ،روی گل همه تون رو میبوسم اما بریم سراغ مطالب و عکسهای این مدت که نبودیم باید بگم که عسل خاله تو این مدت اسباب کشی و کارهای عید از لحاظ شیطنت چیزی کم نذاشتی و نهایت تلاشت رو کردی بعضا مایه خنده ماها بودی و بعضا از دستت این شکلی بودیم و وقتی مارو کلافه میکردی و یه شیطنت فوری میرفتی قائم میشدی و آروم میخندیدی اما همین کارهای تو بود که باعث میشد خستگی از تن ما بره و آننه جون هی قربون صدقه ات بره که خدا تورو به ما داده که همش شادی بیاری ف...
27 اسفند 1392

عکسهای هنری مهسا جون و حرفهای دل خاله

خاله جون اینبار با حسهای عجیب اومدم سراغت بیشتر خواستم حرفهای دلمو بنویسم برات ،تا حالا فکر نمیکردم وداع با خاطرات چندین ساله اینهمه سخت بیاد برام .قراره خونه مون رو چند واحده بکنن و قراراه بعد یه سال برگردیم به خونه مون اونم با شکل جدیدش و حالا که شروع کردیم به بسته بندی همه جا ،بوی خاطراتمون رو میده بوی غم ها شادی هایی که توی این 20 سال داشتیم  ،تنها چیزی که عذابم میده انگاری همه خاطرات بابا جونم رو تو گوشه گوشه این خونه میذارم و میرم ،همه جای خونه برامون یاد اور خاطره های خوب و غمهامون هستش توپ بازی هامون با بابایی تو حیاط خونه  ،خونه تکونی های دم عیدی با بابا اونم به خاطر جایزه ،پشت بوم خونه و بساط  شام و مهمونی و خ...
30 بهمن 1392

عکسهای 15 ماهگـی ات

هوررررررررررررررررااااااااااا آرسن من 15 ماهه شده و خاله اومده از شیطنتهای این روزاش بگه البته ناگفته نمونه که این چند وقت بد جوری سرما خورده بودی و تب شدید داشتی و تبت پایین نمیومد و باعث شده بود مامان سولی و ماها کلی نگرانت باشیم ،بعدش معلوم شد علاوه بر سرماخوردگی 8 تا دندون میخوایی در بیاری و تب اونم اضافه شده و حسابی ضعیف شدی خدارو شکر که به خیر گذشته و الان بهتر شدی اما جونم از شیطون کاریهات بگه ،چندروزی میشه که احساسات خاله رو فوران کردی آخه چطور ممکنه احساساتم فوران نشه شب از خستگی رو کاناپه دراز کشیده بودم دیدم آروم از مبل بالا اومدی و بالا سرم نشستی و موهامو کشیدی یه جیغ اساسی کشیدم بعدش که دیدی ناراحت شدم خم...
19 بهمن 1392

روزای 14 ماهگی آرسن جون

  آرسن جون خاله ،اومدم از رفتارهای این روزات بگم بهت که بازم مثل همیشه مارو انگشت به دهن میکنی. اول با یه رفتارت شروع کنم که باعث شد کلی بخندیم دایی سیامک از اونجایی که همیشه ریش و سبیل میذاره و تو هم دایی رو همیشه اون شکلی دیدی ،دایی صورتش رو اصلاح میکنه تو هم تو خونه مشغول بازی بودی دایی میاد تو خونه میگه آرسن جون تا دایی رو میبینی میزنی زیر گریه اونم چه گریه ای اشکهات همینجوری فوران میکرده عین شخصیت کارتونی پـــــَه پــــَه بعد پریدی بغل مامان سولی و میگفتی مامی دایی بعد دوباره گریه میکردی اونروزی خاله شادی بهت گفته من خاله کی ام؟اصلا نمیدونم خاله کی ام ؟برگشتی بهش گفتی من من ،بعد محکم بغلش کردی بوسیدیش ،خاله شادی...
3 بهمن 1392

آرسن و ماجرای این روزاش

  عزیز دل خاله ایندفعه با کلی عکس اومدم ،شیطنتهات دیگه روز به روز بیشتر میشه اما برا ما خیلی شیرینه درسته بعضی وقتا همه مون این شکلی میشیم از کارهات بیشترشون  رو فیلمبرداری میکنم تا وقتی بزرگ میشی ببینی چیکارا کردی بیشتر سعی میکنیم بهت نه نگیم چون از لحاظ روانشناسی رو اعتماد به نفست اثر میذاره و میخواییم خودت همه چی رو کشف کنی تا جایی که به چیزای خطرناک دست نزنی راحتت میذاریم تو هم که ماشالله خیلی کنجکاوی و عاشق کشف کردن چیزای جدید کابینتهارو خالی نکردیم تا وقتی باز میکنی بعضی چیزارو برداری و دست خالی برنگردی درسته جابه جا کردن وسایل  و تمیزی خونه منو خاله شادی رو کلافه میکنه اما گلایه ای نداریم چون ما خودمون هم یه زمان...
23 دی 1392

عکسهای 14 ماهگی ات

عزیز دل خاله 14 ماهه شدی و با کلی عکس اومدم .اما قبل از عکس ها میخوام از رفتارهای این روزات بگم.حدودا 3 هفته پیش یاد گرفتی که سوال بپرسی ،ماجرا از اونجایی شروع میشه که مامان سولی توی tv فیلم میدیده برگشتی به مامی سولی گفتی این کیه؟(البته با تلفظ خاص خودت این کیـــا؟) از اون روز این کلمه رو زیادی تکرارا میکنی یه شخصی یه شی رو که تازگی داره ببینی شروع میکنی به گفتن این کیه؟این چیه؟داشتیم میرفتیم جایی سوار ماشین شدیم از رو صندلی عقب راننده آژانس رو دید زدی دیدی غریبه هست کل راه میپرسیدی این کیا؟ مامان سولی داشته گردگیری میکرده یه هویی دیده تو با دستمال اومدی داری گردگیری میکنی .فدای اون تمیزی و مرتب بودنت بشم من ،که همه اینارو از دایی س...
17 دی 1392

عکسهای شب یلدا 92

عزیز دل خاله این دومین یلدایی هستش که پیش مایی خدارو خیلی شاکریم که به روزهای ما رنگ و بو میدی و باعث میشی هر لحظه برامون خاطره بشه چند روز مونده به شب یلدا با خاله شادی حرف میزدیم که چیکار کنیم که شب یلدای امسالمون متفاوت باشه وقتی رفته بودیم واسه تو هدیه شب یلدا بگیریم  تصمیم گرفتیم یه تزییناتی درست کنیم و کنسپت سنتی بگیریم آخه بابایی خدا بیامرز  شب یلدا رو خیلی دوست داشت همیشه با کلی هدیه میومد خونه و سعی میکرد مهمونی بزرگ بگیریم و همه فامیل دور هم جشن بگیریم چون به نظرش تنها شبی بود که کلی خاطره به جا میموند، روحش شاد حالا بریم سراغ عکسهای شب یلدا اول از تزیینات شروع کنیم که منو خاله شادی درست کردیم ...
2 دی 1392