آرسنآرسن، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

آرسن مرد شجاع و قهرمان ما

آرسن و رفتارهای جدیدش:)

حالت های خواب آرسن جونم     وقتی توی خوابی دستاتو رو هم میذاری خیلی با نمک میشه این حالتت اینجا  داشتی با من بازی میکردی خاله شادی عکس گرفته ،ولی اونقدر دست و پا زدی از هیجان و خنده بیشترش تار افتاده بود   دایی سیامک بیرون بود وسط بازی ما اومد ،دایی داشت با من میحرفید یه هویی هواسم پرت شد باهات بازی نکردم یه جیغ با عصبانیت زدی .یعنی اینکه چرا منو تحویل نمیگیرین نی نی دختر خاله مهری آمانداجون     تو از آماندا 39روز بزرگتری ، اونروزی  تو بغل شادی بودی تا من آماندا رو بغل کردم  دیدم یه نگاه چپ چپ به من میکنی طوریکه همه گفتن وای این...
18 دی 1391

اولین باری که رفتی سر خاک بابایی

آرسن خاله میدونم یه روزی وقتی بزرگ میشی اینارو میخونی ،واسه این خواستم بدونی اولین باری که رفتی سر خاک بابایی کی بود پنجشنبه 91/11/14،میخوام از بابایی برات بگم کاش بود و خودت مهربونیهاشو میدیدی همه بچه های فامیل عاشق بابایی تو بودن اما خدا خواست زودتر بره پیشش اینم چند تا عکس خوشگل از جیگرم که خاله شکار کرده اینم تصویر آویز گیفتهات بود که بعضی از دوستان ندیده بودن گفته بودن بذارم وبلاگ تا ببینن ...
14 دی 1391

واکسن 2 ماهگی

شنبه با آننه جون و دایی سیامک بردنت واسه زدن واکسنهای 2 ماهگیت از وقتی واکسنهارو زده بودن بهت ،یه ریز گریه میکردی،طوریکه اشکها از چشات جاری میشد برای اولین بار نه شیر میخوردی نه چیزی ،تا از بغل میذاشتیمت سرجات بخوابی گریه میکردی .بغل هرکی میرفتی محکم لباسشو میگرفتی تا نذاریمت زمین،پات باد کرده بود .از یه طرفم 3روز دستشویی نکرده بودی آخر سر گفتیم گلیسیرین بزنیم تا حداقل از اون بابت راحت بشی دستشویی ات رو کردی ولی تبت بالا رفته بود خیلی گریه میکردی کلی پاشور کردیم تا تبت اومد پایین     طوریکه مامان سولی از ناراحتی سردرد گرفته بود منم قلبم درد گرفته بود تا خود صبح همه اهل خونه بیدار بودیم یعنی با گریه های تو ...
12 دی 1391

عکسهای 2ماهگی ات

                                                        بالخره عشق خاله ،نفس خاله ٢ ماهه شد مامان سولی و بابایی واسه ٢ماهه شدنت اسباب بازی وسایل پزشکی گرفتن منم ازت عکسهای خوشگل گرفتم ،از کارای جدیدت بگم آرسنم ،از اونجایی که از اولشم معلوم بود قراره شیطنتها وشلوغی هارو از خاله شادی یاد بگیری شروع کردی به یادگیری.خاله شادی زبونش رو در میاره میگ...
11 دی 1391

اولین شب یلدای آرسن جون

                                                                 شام شب یلدا سالاد اولویه شب یلدا (دست خاله فرنازم درد نکنه ) سالاد شب یلدا کیک شب یلدا   این دیگه چیه خاله فرناز واسم درست کردی   چقدرم خوابم میاد    یه خمیازه دیگه آخ جون چه حا...
5 دی 1391

عکس های 40 روزگیت

خاله هام هنرمندی کردن ،حالا دیگه آرایشگرم شدم بذار یه کم اونور موهاتو هم قیچی کنم ،اینجور پیش برم جای مامانم رو میگیرم تو آرایشگری اوووه چه جای نرمیه  بذار یه کم  دیگه لم بدم، خوش میگذره حموم 40 روزگی چه حالی داد کلی شنا کردم oh be dunya varmi$ sefam olsun اینم تجهیزات ناخن گرفتن 40روزگی،دایی بابا شرمنده نکن اما یه کم زیاد پول میدادی خوب میشدها پس انداز میکردم واسه آینده دایی داری چیکار میکنی حالا که ناخنهامو میگیری بی زحمت یه سوهانی هم بکش عجب 40روز تموم شد  هان چه زود پیر شدم ها حالا باز یه کم خاله فرنازو تعقیب کنم آخه من عاشق خاله امم...
24 آذر 1391

عکسهای 1ماهگی ات

  این دیگه چیه اینجوری منو چپ چپ نگاه میکنه هوراااااااااا یه کم پاهامو بازی بدم پاهام لخت شد   اون کارتو بدین به مــــــــــــــن ، ببینم روش چی نوشتین یه کم خاله فرنازم رو نگاه کنم ببینم باز داره چیکار میکنه آخه فضولیم گل کرده بابا شرمنده نکنین من خودم گلم ...
13 آذر 1391

عکسهای روز عاشورا

آننه جون نذر کرده تا 7سال روز عاشورا لباس سبز بپوشی اینم اولین عاشورای تو بود عشق خاله اینجا هم خوابت برده بود باز تو خواب و لبخندهای همشگیت ...
10 آذر 1391