آرسنآرسن، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

آرسن مرد شجاع و قهرمان ما

آرسن و ماجرای این روزاش

  عزیز دل خاله ایندفعه با کلی عکس اومدم ،شیطنتهات دیگه روز به روز بیشتر میشه اما برا ما خیلی شیرینه درسته بعضی وقتا همه مون این شکلی میشیم از کارهات بیشترشون  رو فیلمبرداری میکنم تا وقتی بزرگ میشی ببینی چیکارا کردی بیشتر سعی میکنیم بهت نه نگیم چون از لحاظ روانشناسی رو اعتماد به نفست اثر میذاره و میخواییم خودت همه چی رو کشف کنی تا جایی که به چیزای خطرناک دست نزنی راحتت میذاریم تو هم که ماشالله خیلی کنجکاوی و عاشق کشف کردن چیزای جدید کابینتهارو خالی نکردیم تا وقتی باز میکنی بعضی چیزارو برداری و دست خالی برنگردی درسته جابه جا کردن وسایل  و تمیزی خونه منو خاله شادی رو کلافه میکنه اما گلایه ای نداریم چون ما خودمون هم یه زمان...
23 دی 1392

عکسهای 14 ماهگی ات

عزیز دل خاله 14 ماهه شدی و با کلی عکس اومدم .اما قبل از عکس ها میخوام از رفتارهای این روزات بگم.حدودا 3 هفته پیش یاد گرفتی که سوال بپرسی ،ماجرا از اونجایی شروع میشه که مامان سولی توی tv فیلم میدیده برگشتی به مامی سولی گفتی این کیه؟(البته با تلفظ خاص خودت این کیـــا؟) از اون روز این کلمه رو زیادی تکرارا میکنی یه شخصی یه شی رو که تازگی داره ببینی شروع میکنی به گفتن این کیه؟این چیه؟داشتیم میرفتیم جایی سوار ماشین شدیم از رو صندلی عقب راننده آژانس رو دید زدی دیدی غریبه هست کل راه میپرسیدی این کیا؟ مامان سولی داشته گردگیری میکرده یه هویی دیده تو با دستمال اومدی داری گردگیری میکنی .فدای اون تمیزی و مرتب بودنت بشم من ،که همه اینارو از دایی س...
17 دی 1392

عکسهای شب یلدا 92

عزیز دل خاله این دومین یلدایی هستش که پیش مایی خدارو خیلی شاکریم که به روزهای ما رنگ و بو میدی و باعث میشی هر لحظه برامون خاطره بشه چند روز مونده به شب یلدا با خاله شادی حرف میزدیم که چیکار کنیم که شب یلدای امسالمون متفاوت باشه وقتی رفته بودیم واسه تو هدیه شب یلدا بگیریم  تصمیم گرفتیم یه تزییناتی درست کنیم و کنسپت سنتی بگیریم آخه بابایی خدا بیامرز  شب یلدا رو خیلی دوست داشت همیشه با کلی هدیه میومد خونه و سعی میکرد مهمونی بزرگ بگیریم و همه فامیل دور هم جشن بگیریم چون به نظرش تنها شبی بود که کلی خاطره به جا میموند، روحش شاد حالا بریم سراغ عکسهای شب یلدا اول از تزیینات شروع کنیم که منو خاله شادی درست کردیم ...
2 دی 1392

عکسهای پارک شادی لاله

آرسنم از اونجایی که ،هر وقت از شهر بازی کنار خونمون رد میشیم خودت رو هلاک میکنی تا ببریم سوار بعضی وسایلها بشی و از بس اونجا بردیمت دیگه تکراری شده گفتیم این بار ببریمت پارک شادی لاله پارک و اینجور شد که یه روز هیجان انگیز و پر از شادی برات رقم خورد منم فرصتی شد تا کلی ازت عکس بگیرم .خداییش الانه ،الان که هست عکسهارو میبینی بازم به وجد میایی اومدم عکساتو مرتب کنم بذارم وبلاگت از هیجان داد میکشیدی هی میگفتی بـــــــِی بــــــــــِی ،اِ اِ حالا بریم سراغ عکسها اینجا سوار اسب شدی اینجا هم  سوار هلیکوپتر شدی یه لحظه احساس میکردی خلبانی آرسن و اسب کوچولو کنار...
24 آذر 1392

13 ماهگی ات

  عزیز دل خاله بازم دیر آپ کردم ،آخه انگشت پای آننه جون شکسته بود مهمون اینا زیاد میومد با شیطونی های شما هم فرصت نمیشد بیام برات بنویسم .اما سعی کردم عکس بگیرم توی این مدتی که نتونستم بیام آپ کنم .حالا از رفتارهای شما وروجک خان بگم پای آننه جون رو که بسته بودن تو حساس شده بودی تا فرصت میکردی میدیدی حواسمون پرته میرفتی انگشت آننه جون رو میکشیدی آننه جون یه دادی میکشید فرار میکردی میگفتی چیــــس میگفتیم اوفه با حالت ناراحتی اشاره میکردی که آره از وقتی راه میری روزگارمون سیاه شده همش در حال دوندگی هستی اونم به سرعت جت که نمیشه بهت رسید معمولا جاهایی که واسه شلوغی ترجیح میدی آشپزخونه هستش به خاطر اینکه کابینتهارو وا کنی هر چی و...
14 آذر 1392

محرم 92

                                      شوریده سری که شرح ایمان میکرد            هفتاد ودو فصل سرخ عنوان میکرد با نـای بــــریده نیـــــــــز بر منـبر نــی             تفسـیر خجـسـته ای زقـرآن میـکرد   عزیز دل خاله این دومین محرمی هست که پیش مایی .سال پیش خیلی کوچولو بودی امسال که بزرگ شدی بعضی چیزا رو انگاری میفهمی خیلی...
29 آبان 1392

تولد یک سالگی

           تولد تولد تولد                     تولد آرسنم                     مبــــــــــارک   هورااااااااااااااا آرسنم یک ساله شد         حالا نوبت عکسهای تولد یک سالگی عسلکم که با تم زنبوری برگزار شد .توی این یه ماه همه واقعا زحمت کشیدن دست گل مادر مهربونم ،شادی جان ،مامان سولی و خودم درد نکنه ،تشکر ویژه از داداش گلم که واقعا خیلی خیلی زحمت کشید خلاصه همه که تو برپای...
16 آبان 1392

مرور خاطرات یه سال

عزیز دل خاله یه چند هفته هست که درگیر کارهای تولدت هستیم کمتر وقت میکنم بیام واست بنویسم 2 تا دندون در آوردی مبارکت  باشه عسلکم ،چند قدمی راه میری حسابی شیطون شدی یه جا بند نمیشی چند روز پیش رفته بودیم آتلیه چه اداهایی که در نیاوردی همش در حال شلوغی بودی وابستگی ات به خاله شادی هرروز بیشتر میشه طوریکه بعضی وقتا میگی مامان منم اونوقت اخم میکنم این شکلی میشم داشتم عکسهاتو واسه تم تولدت آماده میکردم ،همه خاطرات یه سال مرور شد ،عین یه نوار فیلم از جلو چشمام رد شد همه اون خاطرات شیرین همه اون شادی هایی که باهات تجربه کردیم .یه هویی دلم گرفت با اینکه اونهمه پیشت بودم سعی کردم از هر لحظه ات سیراب باشم اما بازم انگار هنوز ...........
8 آبان 1392